پیام دایکندی

دایکندی یعنی سرزمین دلیر مردان

پیام دایکندی

دایکندی یعنی سرزمین دلیر مردان

شخصیت های افغانستان

شخصیت های افغانستان  

 

شخصیت های افغانستان  

 

Contents

امان الله خان. 2

امیر حبیب الله خان. 2

امیر عبد الرحمن خا ن. 3

اسماعیل خان. 3

امیر خان متقی.. 4

بابه جان. 5

حاجی قدیر. 5

ببرک کارمل. 6

احمد شاه ابدالی.. 7

احمد شاه مسعود. 7

احمد علی کهزاد. 8

آصف دلاور. 9

انور الحق احدی.. 9

برهان الد ین ربا نی.. 9

جلا ل ا لد ین حقا نی.. 10

حامد کرزی.. 10

حاجی محمد محقق.. 11

حبیب الله کلکانی.. 11

امیر حبیب الله کلکانی و نادر شاه 13

حفیظ الله امین. 25

خلیل الله خلیلی.. 26

داکتر محمد یوسف.. 28

دوکتور نجیب الله.. 28

دا کتر عبد الرحمن. 29

دستگیر پنجشیری.. 29

زرداد. 30

زلمی خلیل زاد. 31

سردار محمد داود. 32

سلطان علی کشتمند. 33

سید احمد گیلانی.. 34

سید احمد گلا ب زوی.. 34

بهاو الدین مجروح سید. 35

سید حسین انوری.. 35

محمد اکبری.. 35

سید قاسم رشتیا 36

سید جعفر نادری.. 36

شاه محمد دوست.. 37

حضرت آیت الله محمد آصف محسنی.. 37

صبغت الله مجد دی.. 37

صمد حامد. 38

طاهر بدخشی.. 38

عبد الها دی دا وی.. 39

عبد الولی، جنرال. 40

عبد الوکیل. 40

عبد القادر، جنرال. 41

عبد الله.. 42

عبد الحی حبیبی.. 42

عبد الکریم خلیلی.. 42

عبد الرشید دوستم. 43

عزیز الله واصفی.. 43

عبدالحق.. 44

عبد الرب رسول سیا ف.. 44

غلام می الدین انیس.. 45

غلام محی الین شیوا 45

غلام محمد نیازی.. 45

قاری بابا ( تاج محمد ). 46

گلبد ین حکمتیار. 46

محمد قاسم فهیم. 47

محمد رفیع. 47

محمد ظاهر شاه 48

محمد نادر شاه 48

محمد هاشم میوند وال. 50

محمد یونس خالص.... 51

میر اکبر خیبر. 51

میر غلام محمد غبار. 52

میر محمد صد یق فرهنگ... 53

مجید کلکانی.. 53

ملا محمد عمر. 54

ملا محمد ربانی.. 54

نور احمد اعتما د ی.. 55

وکیل احمد متوکل. 55

هدایت امین ارسلا.. 55

یونس قانونی.. 55

شهید سید علی اکبر مصباح. 56

 

 

 

امان الله خان

در سال 1892 ذر شهر کابل متولد گردیده، پس از فوت پدرش امیر حبیب الله، بتاریخ 27 فبروری 1919 بر تخت سلطنت نشست. بمجرد جلوس برمقا م سلطنت، وی خواستار آزادی کامل سیاسی افغا نستان شد. انگلیس ها این تقا ضای شاه را نپذیرفتند واین جنگ سوم افغان ـ انگلیس را باعث شد. پس از جنگ کوتاهی، انگلیس ها آ زادی افغانستان را برسمیت شناختد.

وی محصل استقلال و بنیاد گذار افغانستان نوین بود. آرزو مندی داشت تا افغانستان در قطار کشور های پیشرفته قرار گیرد.

 وی دست به یک سلسله ریفورم های اجتماعی و سیاسی زد، در اثر تحریکات انگلیس ها و روحانیون

وابسته به انگلیس، اختشاشا تی در کشور آغاز یافت. اغتشاش مردم پکتیا در سال 1924 تحت رهبری

ملای لنگ، اغتشاش مردم شینوار در سال 1928 و به تعقیب آ ن اغتشاش حبیب الله کلکانی که شهر

 کابل را در ماه جنوری 1928 از نیرو های امان الله خان تصرف کرد، باعث آن گردید تا ا مان الله خان به قندهار فرار نماید. گرچه وی مجددا از قندهار لشکر کشی نمود و تا نزدیکی ها کابل را در تصرف خود در آ ورد، ولی طوطئه وسیع بودو باعث کشتار بسیاری از مردم میگرد ید.

امان الله خان از سلطنت دست کشید و به ا یطالیا پناهنده شد. وی در 26 اپریل 1960 در ایطالیا وفات

 نمود. جنازه اش به جلال آ باد ا نتقال داده شد و در جوار پدرش بخاک سپاریده شد.

امیر حبیب الله خان

پسر امیر عبد الرحمن خان، در سال 1871 در سمر قند تولد یافته، بعد از فوت پدرش در سوم اکتوبر 1901 برتخت سلطنت نشست. وی به تمام تبعید شدگان افغان که در زمان زمامداری پدرش تبعید بودند، اجازه داد تا به کشور بر گردند و زندانیان را آزاد ساخت. وی اولین موتر را وارد کرد، سرکها را

ساخت و به کابل آورد، در سال 1904 مکتب حبیبیه را تاسیس نمودو در جنگ عمومی اول بی طرفی اختیار نمود ولی از امکاتی که در زمینة اعلان استقلال کشور مساعد بود استفاده نکرد.

بتاریخ 20 فبروری در کله گوش، مربوطات ولایت لغمان به قتل رسید.

امیر عبد الرحمن خا ن

یکی از شاهان مستبد و ظالم افغا نستان است. وی در زمان زمامداری پدرش بحیث فرماندار قطغن و بدخشان ایفای وظیفه میکرد. وی بر ضد کاکایش امیر شیر علی برخاست و پس از شکست به بخارا فرار نمود.

 در سال 1866 به افغانستان بازگشت و شیر علی خان را شکست داده، پدرش محمد افضل خان را بر تخت سلطنت نشاند. پس از سه سال شیر علی خان بار دوم قدرت را بدست گرفت ووی پا به فرار نهاد. پس از وفات شیر علی در سال 1880 زمام امور کشور را در دست گرفت.

در دوران سلطنت وی، بعضی از سرحدات کشور به شمول خط دیورند در سال 1893 نشانی شد.

 بمنظور تحکیم قدرتش وی مرتکب اعمال خشونت بار علیه مردمان هزاره در افغا نستان مرکزی گردید. پس از چندی بر ضد نورستان که درآنزمان مسلمان نبودند، لشکر کشی نمود و آنها را جبرا

به دین اسلام وادشت. وی در سال 1901 در باغ بالای کابل فوت نمود و در آنشهر دفن گردید.

اسماعیل خان

در سال 1946 در شیندند، مربوطات ولایت فراه تولد گردیده است. پس ازختم دورة ابتدائی شامل مکتب لیسةعسکری در کابل

 شد، و از فاکولتة حربی کابل فارغ گردیده است. در هنگام کودتای ثور، بحیث جگرن در فرقة هرات مصروف کار بود.

در ماه مارچ 1979 از اردو فرارکرد و در یک قیام خونین مردم هرات اشتراک کرد. پس ازین قیام، به پاکستان رفت و در حزب جمیعت، مربوط ربانی شامل شد. وی در مبارزه اش بر ضد روسها و رژیم دست نشانده  بسیار مشهور شد.

پس از روی‌کار آمدن مجاهدین، وی والی هرات، فرماندار تمام ولایات غربی و امیر اسما عیل خان شد.

وی جلسة صلح هرات را دائر کرد.این جلسه که به اشارة ربانی بر پا شده بود، خشم مسعود را بر انگیخت زیرا اکنون اسماعیل خان برایش رقیب تلقی می شد.

ازینرو در ارسال کمک ها برایش سهل النگاری میکرد.

پس از تصرف ولایات هلمند، نیمروز، فراه و هرات بدست طالبان، بتاریخ 5 سپتمبر 1995 به ایران پناه برد.

وی مجددا جهت مبارزه با طالبان به داخل کشور رفت ولی بتاریخ 19 می 1997 توسط جنرال ملک دستگیر شده به طالبان تسلیم داده شد و در قنذهار زندانی شدومدت بیشتر از سه سال را در بازداشت

طالبان گذرانید تا اینکه بشکل مرموزی فرار نمود. پس از تهاجم امریکا و نابودی طالبان توسط امریکا، مجددا کنترول هرات و ایالات غربی در دست گرفت.

امیر خان متقی

در دوران تصرف شهر کابل توسط طالبان، متقی در ابتدای دهة سی جوانیش قرار داشت. ازجملة کد ر اداری طالبان وتا اکتوبر سال 1999  وزیر اطلاعات و کلتور طالبان بود. سپس مسئول ادارة امور در شورای وزیران تعیین شد. وی در تحکیم  قدرت نظامی و سیاسی طالبان در سراسر کشور نقش بسزائی داشت. در سال 1997 پس از سقوط مزار شریف، متقی رهبری نیرو های طالبان را در ساحات شمال رهبری کرد ودر تسخیر ساحاتی چون قندز وغیره نقشی بازی کرد.

 بابه جان

در سال 1959 بدنیا آمد. در دوران حاکمیت پرچمی ها، قوماندان قطعة نیرومند ملیشیا های دولتی بود. وی روابط خوبی با مجاهد ین داشت و ازین سبب در سال 1984، در اثر تماس با مجاهدین به یکسال حبس محکوم گرد ید.

وی همراه با دوستم در سال 1992 به صف مجا هدین پیوست، نیرو های مسعود را اجازه داد تا داخل شهر کابل گردند.

از انزمان به بعد، وی یکی از طرفداران سر سخت مسعود گردیده، در خنثی ساختن توطئه و حملة مشترک دوستم ـ گلبد ین در آغاز سال 1994 مقاومت نموده آنها را شکست داد. قبل از تسخیر کابل توسط طالبان در سپتمبر 1996، مسئول گارنیزیون کابل بود. پس از سقوط کابل، بحیث قوماندان خط مقدم جبهه در بگرام مقرر شد.

حاجی قدیر

وی در سال 1333 خورشیدی درقریة سیدان سرخرود ولایت ننگرهاردیده به جهان گشود. تحصیلات ابتدائی و متوسط را درین ناحیه به پایان رسانید.

در دوران حکومت محمد داود، حاجی قدیر به همراه برادرانش عبد الحق و حاجی دین محمد مهاجرت کرد و عضو حزب اسلامی گلبدین و پس از انشعاب درین حزب به همکاری با حزب اسلامی یونس خالص پرداخت.

پس از کودتای ثور، وی یکی از قوماندانان مجاهدین بود که در جنگ بر ضد قشون سرخ نقش فعالی داشت. پس از سقوط دولت نجیب الله در سال 1371 و پیروزی مجاهدین، وی بحیث والی ننگرهار وشخص شماره یک منصوب شد و ریاست شورای مشرقی را برعهده گرفت.

پس از تصرف ننگرهار توسط طالبان ف حاجی قدیر در خزان سال 1375 به پاکستان گریخت. مدت زیادی طول نکشید که وی با دولت پاکستان به دلیل مخافت با طالیان اختلاف پیدا کرد و مجبور به ترک این کشور و اقامت در آلمان شد.

حاجی قدیر هشت ماه را درین کشور سپری کرد و سپس به پنجشیر رفت و با احمد شاه مسعود یکجا به مبارزه بر ضد طالبان پرداخت. این عمل وی طالبان را بر آشفت و ازینرو تعداد از اعضای فامیلش توسط این گروه قتل عام شدند.

اعدام برادرش عبد الحق یکی از قوماندانان بسیار مشهور جهادی، در ماه قوس 1380 توسط طالبان که قصد داشت مردم را علیه این گروه بسیج و سازماندهی نماید، نمونة این قتل ها بشمار میرود.

حاجی قدیر در کنفرانس بن اشتراک کرد و در حکومت موقت بحیث وزیر شهر سازی ووالی ننگرهار منصوب شد. وی در ایام برگزاری لویه جرگه اضطراری، نقش فعالی در کاستن تشنج بین نمایندگان را به عهد گرفت و خود را شخصیت میانه رو و حامی کرزی  وانمود کرد.

پس از تشکیل دولت انتقالی در اول ماه سرطان، وی بحیث معاون رئیس دولت ووزیر فوائد عامه انتخاب شد.

ببرک کارمل

در سال 1929 در کابل تولد گردیده، تحصیلاتش در فاکولتة حقوق دانشگاه کابل به پایة اکمال رسانیده است. وی در جنبش های روشنفکری دورة هفت شورا سهم داشت و چند باری به زندان افتاد. همراه با نورمحمد ترکی از موسسین حزب دیموکراتیک خلق است که در سال 1964 بنا نهاده شد.از آغاز تاسیس حزب با ترکی در مورد رهبری اختلاف داشت.

این اختلافات باعث انشعاب در حزب شد. وی جناح پرچم را رهبری میکرد. در سال های 1965 و 1969 دو مرتبه از ناحیة شهر کابل وکیل شورا انتخاب شد. در سال 1977،قبل از کودتای ثور دراثر فشار اتحاد شوروی، حزب مجددا «متحد» گردید. در ماه اپریل 1978 پس از اشتراک در جنازة میر اکبر خیبر، همراه با دیگر رهبران حزب از طرف داود زندانی شده که این باعث کودتای ثور گردید. پس از پیروزی کودتای ثور، بحیث معاون شورای انقلابی، معا ون صدر اعظم تعیین شد ولی در ماه جولای 1978 از وظایفش بر کنار گردید و به چکوسلوا کیا بحیث سفیر تعیین گردید.بتاریخ 27 دسمبر 1979 یکجابا قوای شوروی به کابل آمد و بر اریکة قدرت نشست.

پس از تغییرات در رهبری شوری، در سال 1986 وی نیز توسط نجیب الله کنار زده شده و در مسکو نظر بند گردید.  

در اواخر حکومت نجیب به کابل آ مد و تا زمان تصرف کابل توسط مجا هد ین درین شهر بود. سپس به مزار شریف و حیرتان رفت. در سال در اثر بیماری هائی قلبی و جگر در حیرتان فوت کرد و درشهر حیرتان به خاک سپرده شد

احمد شاه ابدالی

موسس افغانستان کنونی که بنام احمد شاه بابا مشهور است. وی در سال 1722 در هرات تولد گردید.

 نخست منحیث افسردر اردوی نادر افشار خدمت نمود. پس از وفات نادر افشار،  بخشی از ساحاتی را که تحت قو ماند ه اش بود تحت کنترول خود قرار داد.در سال 1747 میلادی بحیث پادشاه تعیین شد. وی امپرا طوری بزرگی ساخت. در دوران زما مداری اش هشت بار به هند حمله کرد. وسعت سلطنت وی از شما ل هند تا بحر هندو از آمو دریا تا ساحات شرقی ایران بود. وی بتاریخ 14 اپریل 1772 میلادی وفات کرد و در پایتخت امپراطوری اش، قند هار، در  خرقة مبارک دفن گردید.

احمد شاه مسعود

در سال 1953 در پنجشیر تولد یافته، تحصیلات ابتدائی را در لیسة استقلال تکمیل نموده، سپس شامل فاکولتة پولی تخنیک کابل شد. در انجا با جوانان مسلمان اخوان ارتباط پیدا کرد. پس از کودتای داود در سال 1973، به پاکستان فرار نمود.

در آ نزمان از طرف حکومت ذ وا لفقار علی بو تو تحت تر بیه قرارگرفت. بعدا  جهت بر هم زدن نظم به پنجشیر مراجعت کرد و در یک پلان سر تاسری اخوانی ها بر تاسیسات دولتی حمله نمودند، ولی

بزودی این دسیسه از طرف داود دفع کردیده. تعدادی اخوانی ها کشته و تعدادی د ستگیرشدند ولی مسعود به پاکستان برگشت.

پس از کودتای ثور 1978، مسعود به حزب جمیعت ربانی پیوست و به افغانستان بازگشت و بر ضد

رژیم دست به مبارزه زد. در سال 1985 وی با روس ها قرار داد آتش بس به امضا رسا نید. در پهلوی

حزب جمیعت، شورای نطار خودش را تاسیس نمود که یک ارگان جداگانة نظامی و اداری از جمیعت بود. وی  پس از خروج شوروی ها در توسعة

نفوذش  در سمت شمال ادامه داد در بهبوهة سقوط رژیم با دوستم  و حزب وحدت جهت اشغال کابل اتحاد نمود. پس از سقوط رژیم قدرت را در کابل بد ست گرفت و بحیث وزیر دفاع تعیین گردید.

در سپتمبر 1996 از کابل توسط طالبان رانده شد و قبل از حملة امریکا علیه طالبان حدود اربعة

قلمرو وی صرف ولایت بدخشان بود. وی بتاریخ 9 سپتمبر 2001  با یک پلان تروریستی توسط افراطیون عرب با همکاری طالبان به قتل رسید.

احمد علی کهزاد

در سال 1907 متولد گردیده، مکتب استقلال را تمام نمو ده است.  یکی از نویسند گان و مورخین مشهور کشور است.

 ناشر کتب و آ ثاریست که دوره های قبل از اسلام را احتوا می کند.  در پوست های ریئس پشتو تولنه،

انجمن تاریخ، موزیم کابل ایفای وظیفه نموده است. اثار پر ارزش ذ یل از اوست :

1. تاریخ افغا نستان در دو جلد

2. با لا حصار کابل و پیش آ مد های تاریخی در دو جلد

3. افغا نستان در پر تو تاریخ

4. لشکر گاه

5. رجال و ریداد های تا ریخی

6. در زوا یای تاریخ معا صر افغا نستا ن

7. رهنمای با میان

8. عصر عتیقه بو دای با میا ن

و یک تعداد اثر دیگر، او چندین جلد کتب به زبان انگلیسی نیز به رشتة تحریر در آ ورده است.

آصف دلاور

یکی از قوماندانان برجسته در دوران تسلط شوروی و عضو حزب دیموکراتیک خلق و از کارمندان عالی رتبة نظامی در تمام دوران کودتای ثور بود. در سال 1992 با دوستم، مسعود و ربانی پیوست. وی در سال 1992  از یک توطئة سوء  قتل همراه با مسعود که از طرف گلبد ین طرح ریزی شده بود، جان بسلامت برد.

اکنون در تشکیل و ساختمان اردو در حکومت موقت کار اساسی را بعهده دارد

انور الحق احدی

وی استا د در رشتة امور سیاسی در فاکولتة پروویدنس امریکا،  از جملة روشنفکران متعصبی است که برتری قومی  را ترجیح میدهد. از سال 1995 رهبر حزب افغان ملت است.

بتاریخ هشتم ماه حمل 1381 از طرف ادارة موقت بحیث رئیس عمومی د افغانستان بانک تعیین و شروع به کارکرد.

برهان الد ین ربا نی

در سال 1940 در شهر فیض آ باد مرکز ولایت بدخشان بدنیا آ مد. در سال 1963 ار فا کولتة شرعیات فارغ گردیده و در سال  1968  جهت تحصیلات عالی به مصر رفته در دانشگاه الاظهر مصروف تحصیلات عالی شد. پس از ختم تحصیلات به کشور بازگشت و در فا کولتة شرعیات کابل مصروف تدریس گردید. دز سال 1974 پس از حملة حکومت بر ضد اخوانی ها، به پاکستان رفت. با شروع کودتای ثور، ربانی  به فعالیت هایش ادامه داده، یکی از بزرگترین حزبی بود که بر ضد شوروی ها می جنگید. در اپریل 1992 نیرو های ربانی تحت قو ماندة مسعود داخل کابل شد و در ماه جون بحیث

رئیس دولت اسلامی تعیین گردید. وی به این وظیفه تا تشکیل حکومت موقت در 22 دسمبر 2001 ادامه داد.

جلا ل ا لد ین حقا نی

مولوی حقانی از جملة گروه تبعیدی  پاکستان در دوران داود بود. در دوران جهاد، وی بحیث قوماندان یونس خالص، یکی از قوی ترین قو ماندانها در ولایت پکتیا بود. وی تحلیل و بر داشت بسیار خشک از اسلام دارد و تحت تاثیر بعضی حلقات اعراب قرار گرفت که برایش کمک می نمودند. در سال 1989 مسئول طرح حکومت عبوری گردید. در سال 1994 ریاست کمسیونی را بعهده داشت که خواهان آتش بس بین مجاهدین در کابل شد. در سال 1990 در شورای قو ماندانان که از طرف احمد شاه مسعود دائر شده بود، سهم فعال گرفت. پس از پیروزی مجاهدین بحیث وزیر عدلیه مقرر شد. پس از ظهور طالبان، وی به حمایت از آنها پرداخت. زمانیکه طالبان کابل را تصرف نمودند، بحیث وزیر امور اقوام و قبائل تعیین شد. ولی روابط وی با طالبان سردشد و ازینرو وی بسیاری اوقاتش را در پاکستان و در کشور های خلیج سپری میکرد. در هنگام حملة امریکا به افغانستان، وی بحیث قو ماندان نظاامی طالبان تعیین گردید.

 طبق را پور ها، در نومبر 2001 در اثر بمباردمان نیرو های امریکائی زخمی گردیده است.

حامد کرزی

در سال 1958 در قند هار متولد گردیده و تحصیلا تش را در کابل به پایان رسانیده است. جهت تحصیلات عالی به هند رفت و در دانشگاهی در سمله در رشتة حقوق تا درجة ماستری درس خوانده است. پس از اشغال افغانستان توسط شوروی با فامیلش به امریکا رفت. تعدادی رستورانت های افغانی را بنا نهاد. در دوران جهاد با مجاهد ین پیوست و از طرفداران جدی ظاهر شاه می باشد. بعد از پیروزی مجاهدین بحیث معین وزیر خارجه مقرر شد ولی با سیاست های مجاهدین در بسیاری ساحات موافق نبود و ازینرو کناره گیری نمود.

با  روی کار آ مدن طالبان وی کوشید که آنها را تشویق نماید تا قدرت را به ظاهر شاه بسپارند ولی موفق نگردید.

پدر کلان و پدرش در دوران رژیم شاهی و جمهوری داود دارای پوست های بلند پایة بوده اند.

پدرش در ماه جولای 1999  در کویته از طرف مخالفین یعنی طالبان به قتل رسید.

پس ازحملات امریکا بر ضد طالبان در اوائل ماه اکتوبر 2001، کرزی در اواسط ماه اکتوبر طور مخفی به افغانستان داخل شده، کوشید تا در ولایت اروزگان مردم را بر ضد ظالبان تحریک نماید. هرگاه وی توسط طالبان دستگیر می شد، او نیز به سر نوشت عبد الحق دچار می شد. نیرو های وی با همراهی گل آغا بتاریخ 7 دسمبر یعنی دو روز پس از امضای موافتنامة بن داخل شهر قندهار گردیدند.

بروز شنبه 22 دسمبر 2001 ریاست ادارة موقت را طی مراسم خاصی بعهده گرفت.

حاجی محمد محقق

یکی از رهبران پر نفوذ حزب وحدت، بخصوص شهر مزار شریف است. بحیث وزیر داخله بود.  وی بر ضد طالبان جنگید.

پس از حملة امریکا بر ضد طالبان نیرو های وی با نیرو های جنبش و استاد عطا مزار شریف را تصرف کردند. بعد به حیث وزیر پلان ایفای وظیفه کرد.

حبیب الله کلکانی

در سال 1890 در قریة کلکا ن کوهدامن بدنیا آ مد. با استفاده از شورش ها و بغا وت ها بر ضد شاه

امان الله، به تحریک انگلیس ها و ملا ها و حضرت ها، کابل را تصرف نمود و بتاریخ 29 جنوری

1929 پادشاه گردید. وی در اکتوبر با حملة قوای نادر خان وبرا درانش به کمک مردم

آنطرف سرحد، جاجی و منگل از کابل فرار نموده به کوه دیگچه واقع در کوهستان فرار نمود. سپس

نادر شاه با وصف تعهد و امضا در قرآن و تضمین و میان جگری حضرت شور بازارمبنی بر عفو کامل وی، او را کوه پائین آ ورد، با برا در و همرا هانش بشکل ناجوانمردانه به قتل رسانید. دستور

چور و چپاول تمام ساحات کوهدامن و کوهستان را صادر نمود.

حبیب الله کلکانی معروف به بچه سقاء، یکی از شخصیتهای تاریخی افغانستان است که تا کنون بخوبی شناخته نشده است. مورخان و واقعه نگاران هرکسی به هرگونه ای و به هر تعبیری درباره اش ابراز نظر کرده اند، برخی او را دزد، عده ای قهرمان و تعدادی هم او را یک عیار تمام خوانده اند. ما میخواهیم نظریات یکی از شخصیتهای مستقل اروپایی را در بارة کلکانی نفل نماییم. لودویک آدمک درباره ای حبیب الله چنین مینویسد: « حبیب الله از قوم تاجیک در ده کلکان در کوهدامن کابل در سال 1890 میلادی متولد گردید، در جوانی به کارهای جسمانی اشتغال داشت و در نزد یکی از ماموران دولتی باغبانی میکرد، در سال 1919 به قطعه ای عسکری جمال پاشای ترک در کابل پیوست، سه سال خدمت کرد و چون به شورش مردم منگل در 1924 م. همدردی نشان داد، وظیفه را ترک کرد. وی همواره نسبت به ماموران دولت و ثروتمندان کینه و خصومت میورزید، اما نسبت به فقرا و بینوایان همدردی و شفقت نشان میداد. حبیب الله طی شورش 1928 م. ننگرهار حاضر به همکاری با شاه امان الله شد، شاه هم سلاح و مهمات زیاد در خدمت وی و طرفدارانش گذاشت، اما بعدها از شاه رو گردان شد. در دسامبر همان سال با عده از طرفدارانش دست به شورش علیه امان الله زد و بعد از 9 روز زد و خورد رانده شد و به پغمان فرار کرد. در 7 جنوری 1929 م. دوباره به کابل حمله نمود، کابل را تصرف کرد، و در 18 جنوری 1929 خود را امیر افغانستان تحت نام (امیر حبیب الله خادم دین رسول الله ) خواند، امان الله و طرفدارانش را دشمنان اسلام معرفی کرد. حبیب الله از جنوری الی اکتبر 1929 بر افغانستان حکم راند، آخر توسط هاشم خان یکی از برادران نادرخان دستگیر زندانی و آخر اعدام شد.» (1)

من مبخواهم درینجای نوشته ای از شادروان احمدشاملو راکه در تارنمای « آریایی» انعکاس یافته است نقل کنم، تا بازگو کننده ای برخی از حقایق تاریخی راجع به شخصیت حبیب الله کلکانی باشد.2


امیر حبیب الله کلکانی و نادر شاه

« نگارش این بحث مبنی بر آن نیست که از امیر حبیب الله کلکانی روئین تن تاریخ ساخته شود، بلکه مراد آنست تا بنیاد ادعا های خاکین و برچسپ زدن ها دیرین ورشکست گردد. ونیز نمائی از جوهر ذاتی حبیب الله که زیر بار ناسزاگوئی های سرداران و دسیسه سازان درباری گور شده بود درخشنده گردد. » تا جائیکه تاریخ گواه است آن پدر کوهدامنی نام پسرش را نه « دزد » بلکه حبیب الله انتخاب کرده بود. پس آن پدر بر نسل های آینده این حق را دارد که ازهنگامیکه از فرزندش یاد می نمایند، نامش را حبیب الله نوشته کنند. راستش وقتیکه مخالفین دربار های محمدزائییان را که با صد بد نامی وهزاران زشت نامی در تاریخ های درباری و گاه گاه در نگارش های امروزین جلوه گر می شود، می خوانم چندان شگفت زده نمی شوم. چرا ؟ چونکه پادشاهان و امیران سده های معاصر میهن در هرروز و هر ماه تلاشیدند که چرخ تاریخ کشور را بر شالودة سجل و سوانح شخصی، فامیلی و قومی خویش بنا نمایند تا باشد که هوش و روان خواننده را بسوی خود میلان داده باشند. اگر بدون پیرایه سخن گفت، این امیران و پادشاهان در هر جا که مخا لفین سیاسی خویش را یافتند، از برای کم زدن و زبون نشان دادن آنان، با شیوه های گوناگون نامردی و نا مراوی دست زدند و دشمنان سیاسی خویش را پست، خوارو بی نسب به جهانیان معرفی نمودند. از برای چنین کاری هر امیر و شاه حاتم طائی گردید و خزانه بیت المال گنج بی صاحب گشت. و از خزانه بیت المال به کیسه هر تاریخ نگار درباری و به گلوی هر مداح بازاری سکه ها ریخته شد تا تاریخ یکنواخت قومی نوین گردد و سجل امیران رنگین. برای نمونه، هر گاه به کتاب تاریخ مکاتب و لیسه های، که در زیر چشمان وزیر معارف وقت سردار محمد نعیم به چاپ میرسید نگاه شود ملاحظه کرده می توانید که در مغز های نو جوانان دانشجو کوبیده می شد که جوانی که نادر شاه را از پا در آورد، یک غلام بچه بود. و آنهم یک غلام بچة که هویت پدر واقعی اش چندان هویدا نیود. با چنین سخنان کینه توزانه و دشمنانه، دربار و درباریان می کوشیدند که در مغز های دانشجویان شخم زنند و تخم بکارند که گویا انسان پدر داشته و دستر خوان پدر دیده هیچگاه نادر شاه را به آن دنیا گسیل نمی داشت. ( با دریغ فراوان، از قلم دلدادگان و دلبران دربارتا کنون نه خوانده ام که می پرسیدند و یا بپرسند که اگر پدر عبد الخالق چندان معلوم نبود و او بی نسب بود، پس چرا تنها به جهت کردار آن عبد الخالق، پدر، ماما و عموی او پس به پس سر زده شدند و کاسه های سر دوستان عبدالخالق تک تک در کنج زندان ها پوسانیده شد؟) بهمین گونه برای سالیان درازی، بلی گویان دربار از برکت بدست آوردن کرسی های سر دولتی ویا از ترس زور گوئی سرداران رساله ها نوشتند و کتاب ها چاپ کردند که گویا حبیب الله کوهدامنی « دزد» بود بخاطریکه حبیب الله کلکانی را بیشتر در دیده ها کم زده باشند، و در تاریخ ناچیز جلوه داده باشند، در گفتگو ها نامیدنش « بچه سقو ». در نیافتم که سقو بودن چه عیبی داشته است ؟ آیا سقوی نمودن هزار بار شایسته تر نمی نماید نسبت به اینکه از برکت آب جبین و آبله دستان مردمان، زندگی طفیلی ارثی شاهانه برای سده ها داشت ؟ ندانستم که سقو بودن بمراتب پسندیده تر نمی نمود و نمی نماید نسبت به اینکه چون تیمور شاه زنباره و بسان دوست محمد خان چاکر انگریز و مانند شاه شجاع نوکر فرنگ بود ؟

فخر می باید به قناعت آن سقو و« سقوی ها» که با نان جوین و سفرة خشکین ساختند لیکن هرگز غذای رنگین در کاسه زرین انگریز نخوردند. نیکا شهرا ! که چنین آب آور بلند همت در دامان خود خوابیده دارد.

اگر از جفا هائیکه زور گویان به تاریخ کشور روا داشته اند، بگذشت، نکته اساسی در پیش چشمان می استد که بعضی درباریان درنگارش خویش جستان و شتابان داوری نموده و حبیب الله را شتابزده و یکسره « دزد سر گردنه » قلمداد نموده اند. در حالیکه، برخلاف گفتار درباریان محمدزائی و فرزندان، آن انگور پرورده کوهدامن « دزد سر گردنه » نبود. روستایی بود و ساده گو، جوانمرد بود و ساده رو، کاکه بود و راست گو، ناخوان بود مگر پخته گو.

بسا ارزش های پای مردی ووفاداری را که خواننده ای خراسانی کنونی در تاریخ تشنه وار جست و جو میکند در کار و کردار حبیب الله می توان سراغ نمود. همان ارزش های ساده مکر نایابی را که بسا شاهان و امیران معاصر کشور کم و بیش فاقدش بوده وبرای بدست آوردن ارمان های زیر ناف و سرشکم خراسانیان را بی سواد، زندگی را دوزخ، و خراسان را چو حصار نای زندان تنگ و تریک نگه داشته بودند.

اگر براستی در باب آن جوان کوهدامن حبیب الله با داد سخن آورد و به چشمان خواننده خاک نزد، هیچ دورانی بهتر از زمان حکومت حبیب الله کلکانی نمیتواند نکته پژوهش جهت ارزیابی شخصیت حبیب الله قرار گیرد. سرشت مرد را در آن روزگار باید به آزمون گرفت که او در روی کرسی قدرت سیاسی کشور زانو زده بود. همان کرسی که از بهر بدست آوردنش یک شهزاده و با سواد ( زمانشاه ) چشمان برادر خود را کور کرد و دیگری شیرعلی خان در زندان، روان فرزند را نابود کرد و آن دیگری امان الله خان گلوی عم را در ارگ تا دم مرگ توسط عاملان خود فشرد.

بایست دید و ارزیابی کرد که در آن هنگام که حبیب الله بی سواد روی همان کرسی سر خور تکیه زده بود، در مقایسه با دیگرامیران پیشین و پسین، اوچگونه فرمانروائی کرد. آنگاه در باب حبیب الله در دادگاه تاریخ میتوان سنگین و همه جانبه سخن آورد و بنیادین بیطرفانه نگاشت.

با در نظر داشت این اصل که حبیب الله که درب مکتب ندیده و از اندیشة خیلی پخته و دید رسته برخوردار نبوده، روش بسا کارکرد هایش و شیوه کشور داریش به یک کاکه خراسانی همسان می نماید. به گونه نمونه، نگاه شود به خوی و رفتار آن کوهدامنی :
همان صفت از خود گذری، داشتن وفا، نگهداشت حرمت زنان و پاس سخن پروردگار داشتن که پله به پله و کتاب به کتاب در ادبیات فارسی دری درج است در کردار حبیب الله بمشاهده میرسد. دم نقد، این رویداد های تاریخی می تواند حبیب الله را در دیدگاه خواننده یک جوانمرد استوار و پایمرد پایدار جوانمرد و پایمرد ایکه آب انگور و بوی گندم سرمست و چشم سیرش بار آورده بود :

1 : زما نیکه حبیب الله قدرت سیاسی را در کابل گرفت، به گفته مرحوم قاسم رشتیا یک دسته خواهران جوان امان الله در ارگ موجود بود. آن کوهدامنی نه تنها نگذاشت که دستان دشمنان امان الله بدامان آن دختران جوان رسد بلکه پاسدارآبرو وعزت شان گردید. در همین هنگام، شاه امان الله خود در قندهار سنگر گرفته و بسوی کابل لشکر کشید و برای گرفتن تخت و بدست آوردن سر حبیب ا لله کمر بست. حبیب الله در حالیکه حریفش را با تمام قوت در قندهار یافت از خواهران جوان امان الله وسیله سیاسی نساخت. آنان را جهت خرد نمودن شاه امان الله گروگان نگرفت. اقارب دختران را خواسته و هر خواهر جوان امان الله را به دست هرقوم و خویش شان سپرد. رشتیا چنین حرمت گذاشتن به زنان وزنان دشمنان و چنان از خودگذری را بجزدر حبیب الله دیگر در کدام امیر و شاه در تاریخ معاصر کشور می توان سراغ کرد ؟

کنون برمیگردیم به برگ دیگری از تاریخ :

سردار محمد داود پسر عم ظاهر شاه بود. این دو در یک فامیل بزرگ شده و در یک چهاردیواری بزرگ شده بودند. یکی بنام شاه و دیگری بنام نخست وزیربرای سالها روی اسپ روزگار سوارو در کارزار کشور پایگه می گذاشتند. و در هر ماه ودر هر سال با تمام فامیل های خود روی یک میز نان، صف می آراستند. پیوند این دو سردارو فامیل های شان بدانجا کشیده بود که ازدواج هاصورت گرفته بود. مگر درسال 1352، زمانیکه سردار محمد داود، ظاهر شاه را برکنارو خود را مرد میدان معرفی نمود همان فامیل شاه را در ارگ زندانی و گروگان گرفت. سردار محمد داود آن فامیل را گروگان نگهه داشت بخاطر همان کرسی که حبیب الله روستائی دربرابر امان الله می جنگید، و خواهران امان الله را برای نگهداشت همان کرسی گروگان نگرفته بود. مگرتا استعفانامه شاه از روم نیامد فامیل شاه را داود در ارگ گروگان نگهه داشت که داشت. آن بود پاسداری یک روستائی کوهدامنی از خواهران جوان امان الله در ارگ که امروز بنام « دزد سرگردنه » دشنام نثارش می شودو این گروگان گیری سردارداود ملقب به « رهبر » در برابر خانواده خودش.

2 : زمانیکه افراد قبائلی جنوبی داخل و خارج مرزبه رهبری نادرشاه در برابرحبیب الله خان می جنگیدند، اعضای فامیل نادر شاه بشمول خانم شاه محمودکه دختر ا میرحبیب الله خان شهیدبود و نامش صفورا ولقبش قمرالبنات بود درارگ نزد آن کوهدامنی زندانی بود، حبیب الله زمانی فامیل نادر خان را به زندان افگند که شاه محمود خان که توسط اوبه حیث رئیس تنظیمیه جنوبی مقرر شده بود، برخلاف حبیب الله با نادر دست به فعالیت زد. به آنهم، آن باغبان کوهدامنی موی اعضای فامیل نادرو شاهمحمود خان را خیانت نکرد. در سخت ترین نبرد های شبانه روزی در گرداگرد ارگ و دربرابر آتش توپخانه نادر، حبیب الله امنیت فامیل نادر را درارگ بدوش گرفت و نگذا شت که به آنها آسیبی رسد. حتی در ایام شکست و عقب نشینی از ارگ، حبیب الله فامیل نادرو صفورا قمرالبنات را برای اهداف سیاسی و حتی نجات جان خودگروگان نگرفت و باخود به کوهدامن نبرد. بدینگونه حبیب الله در تاریخ معاصر افغانستان نشانی بیادگار گذا شت که گروگان گیری زنان خلاف رسوم نیاکان و فرهنگ روستائی اوست. با چنین حرمت گذاشتن به زنان و از خود گذری دربرابر زنان دشمنان، حبیب الله چنان کرد در زندگی سیاسی که پهلوانان راستین از خود به یادگار گذاشتند در واژه های آهنگین دقیقی و فردوسی.


اکنون بر میگردیم به روز گار دیگر تاریخ :

پس از اعدام امیر حبیب الله کلکانی، نادر به جان فامیل او افتاد. نادر زمانی به اسارت فامیل آن باغبان پیشه دست یازید که از حریفش، امیرحبیب الله، جزنام، نشان وخبری نبود. آن کوهدامنی سر زده شده بود. مگر در همان اسارت گیری، نادر روش قوم گرائی خود را، آشکار درکردار پیاده نمود. چنانکه : زوجه اول امیر حبیب الله خان کلکانی، بی بی سروری ویا بی بی سنگری که در فرهنگ فارسی دری پرورش یافته بود با دو دخترش در زندان افگنده شد. وارثین حکومت نادر تا توان داشتند این زن و دو دختررا برای بیست سال در زندان نگهه داشتند و سپس برای بیست سال دیگرآنها را دور از کوهدامن، به بلخ تبعید نمودند. اگر این زن کوهدامنی از شمال کشور نمی بودند، در فرهنگ فارسی دری پرورش نمی یافتندو اندک ارتباط خونی با محمد زائیان می داشتند، آیا نادر اینان رابرای چهل سال و تا پایان عمردر زندان ها ودرتبعید گاه ها شکنجه میکردند؟ هرگز نه ! اینست ثبوت تاریخی این ادعا : نادر زوجه دوم امیر حبیب الله کلکانی را که بی نظیر نام داشت و مادر اندرآقای عزیزالله واصفی بود، نه در زندان افگند و نه مجازات کرد. نادر بینظیر را آزار نرساند چون آن خانم محمدزائی بودو از تار و پود فامیل و قوم نادر شاه بشمار میرفت. نادرشاه نه تنها بی نظیر را به زندان نه افگند بلکه درازدواج آن خانم باپدر آقای عزیزالله وا صفی، مرحوم عبدالرشید خان الکوزی کوشید. اقای الکوزی که از قندهاربود وبا نادرارتباط قومی داشت به زودی درحکومت نادراز جاه و جلال برخوردار شد.

آیا کنون وقت به پختگی اش نرسیده که رگ رگ حکومت نادرو بند بند روش سیاسی آل یحیی بر پایه تعصب قومی نادریان تاریخ خوارنگارش خواهد آمد که با خواندنش مردم خدا راگریه، خوانندگان را سوگ و ناله آید که چه ناروائی هائی نبودکه در روند هفتاد سال در زیر چتر شاه سابه خدا برهمشهریان و روستائیان دستان بسته روا پنداشته نشد ! ناروا هائیکه حتی در قطی شیطان نمی توان یافت.

آن باشد روش انسانی حبیب الله باغبان در برابرفامیل نادر شاه و خانم شاه محمود واین بود جفاکاری نادرشاه و تعصب قومی آل یحیی دربرابر زن و فرزند حبیب الله خان کلکانی.

3 : وقتی نیرو های امیر حبیب الله داخل کابل شد سرو مال کابلیان دست نخورد و خانه ها غارت نگردیدو ارگ سالم پائید.


بر میگردیم به رخداد دیگری از تاریخ :

زمانیکه افراد نادرشاه، که نیمی آنرا نیروهای قبائلی غیرساکن کشورتشکیل میداد، بکابل رسیدند، وحشت زده و جنون وار، دهشت زده و دیوانه واردرخانه های بسا کابلیان ریختند و هر آنچه در شهر« رودابه کابلی» بود به جنوبی و آنسوی مرزجنوبی به یغما برده شد. گوئی کابل شهر عشق غنیمت جنگی بوده باشد.

حتی افراد قبائلی قالین های ارگ شاهی را که از وقت حبیب الله کوهدامنی در ارگ باقی مانده بود با کارد ها پارچه نموده و میان خویش تقسیم نمودند. از دست چپاول افراد قبائلی در ارگ، ظرف و فرش نماند و نادر شاه مجبورشد که برای چندین روز درارگ نپاید و درخانه خویشاوندان خود بسر برد.

یا اینکه وحشت و دهشت نیروهای قبائلی در کابل ازکرداردزدان سرگردنه که به بیابان های مرو می تاختند چه تفاوتی داشته و دارد؟ آیا نیرو های قبائلی دزد گونه و چپاولگرانه رفتار ننمودند؟ یا کردارنیرو های قبائلی و روش آل یحیی چون گذشته بالا تر از داد تاریخ بشمار می آ ید؟

آن بود روش ودولت داری یک روستائی چشم سیر هنگامیکه ازسمت شمال به دروازه های کابل قدراست و دم راست رسید که درتاریخ سرداران نامش به صفت « دزد » پالش می یابد. این غارت نادر و افراد قبائلی در کابل که هیچ تاریخ سرداری از آن دزدی وچپاول یاد نبرد.

4 : در تجلیل جشن آزادی کشور، امیر حبیب الله کلکانی به پیشگاه مردمش بی الایشانه گفت : « استقلال نه از من است و نه از امان الله بلکه از شما ولس است.» این گفتار ناب امیر خبیب الله کلکانی در تاریخ نایاب است.

نگاه شود در تاریخ کشور، آیا شاه ویا امیری به جز آن برنای کوهدامن یافت که چنان بی آلایشانه و چنان فروتنانه حق و جان نثاری مردم را به درگاه مردم اعتراف کرده باشد ؟ بجزحبیب الله دیگر مردی را چنان اقرارو گفتار در تاریخ نیابید !

افزون برگفتاربالا،در جشن آزادی کشور، حبیب الله به گسیل پیامی فرمان داد که تا به امروز هیچ قدرتمندی درتاریخ انسان فرمان نداده است. در همان جشن آزادی،او پیام تبریکی به امان الله در روم مخابره نمودو ازینکه آزادی کشورتحت رهبری اش گرفته شده بود به آن شاه تبریک گفت. این گونه کردار را گویند سخاوت و فتوت یعنی کا که گی.


کنون برمیگردیم به رویداد دیگری ازتاریخ :

نادرشاه که روی قدرت آمد درهردرب و دیوارکه نام امان الله یافت به میله تفنگ تراشید و در هر کتابچه و کتب که نام امان الله دیده شد، آن کتابجه و کتاب را به آتش کشیده شد. آن کتب و کتابچه سوزی های نادرو فامیل نادر از پی دگرگون ساختن تاریخ کشور، یاد ازمورخ و نقاد تبریزی، احمد کسروی میکند. دردربارنادر همانگونه کتاب ها به آتش کشیده شد که کسروی ازبرای فرونشاندن نفرتش به عطار و مولوی، خیام و سعدی، دیوان های بررگان شعر فارسی دری را به آتش کشیده خاکستر نمود و جشن کتاب سوزان برپا داشت. مگرکردارنادر ووارثین اوپی دست کاری به رویداد های تاریخی با کتاب سوزی پایان نمی یابد. برای نمایش کیش شخصیت نادر شاه و یکه تاز پنداشتن او در تاریخ کشور، در روی منار استقلال درکابل، چنین نگارش فرمان داده شد:« به یادگار ورود کامیابی یگانه مجاهد وطن پرست ملت خواه جناب محمد نادر خان سپه سالار که عموم ملت افغانستان حقوق آزادی خود را به قوه شمشیر اینمرد دلیراز انگلیس در سال1298 حاصل نمود.» همینگونه سیاه کاری و دست کاری نادرو نادریان رادر تاریخ و فرهنگ کشور، نوشته های فرمایشی« اشتباهات اندک »خواند، پس به پا خاست، کمر بست و در راه شد تا دریافت که اشتباهات در تاریخ انسان چه بوده باشد.

آن بود راست گوئی یک مکتب نادیده روستائی درباب آزادی کشورو پاسخ به امان الله و این بود سیاه کاری سپه سالارووارثین اواندرتباهی فرهنگ ونیرنگ کاری درتاریخ کشور.

5 : امیرحبیب الله کلکانی که زمام امور را گرفت با گفتار ساده روس را هوشدار دادکه « بخارا را آزاد خواهد کرد». و این اشاره حبیب الله بدین معنی بودکه شانه پهن روستائی زیریوغ انگریز نخواهد رفت.

اکنون بر میگردیم به رخداد دیگرتاریخ:

نادر چون در کابل رسید جهت خوشنودی روسان تمام مجاهدین و مهاجرین بخارا را در شمال کشور قین و فانه کرد. کار نادر بدانجا پایان نگرفت بلکه ریشه مقاومت ضدروسی رادر شمال کشور نیز خشکانید. هر انسان سمت شمال کشور( مانند سید منصورمزاری که درپیشاپیش جوانان بلخ چون قاری عالم خواجه و ایشان شریف وغیره بهر آزا دی بخارا و سمرقند می رزمیدند) به دار نادر زده شد ویا درکنار مهاجرین بخارا چون سیاه بیگ به هیرمند و قندهارتبعید کنان روانه شد. همان ضربه کاری نادریان به مقاومت بخاریان بودکه روسان آرام آرام در آنسوی دریای آمولنگر انداختند و در انتظارنشستند تا روز کام رسدوزمان به « شهزاده سرخ» برادرزاده نادر، سردارمحمدداود برسد تاکه خراسانیان نیزچون بخارائیان دسته دسته بمیرند. روسان بهر خوشنودی روسان چنان کردکه گفته شد. مگر نادرشاه از آغاز تا به انجام دولتداری، در سایه انگریزان پروبال کشید. اندرین باب مثال های بیشماری است و نگاه شود به کار هائیکه پژوهشگران و تاریخ نگاران غیر درباری از جمله داکتر آدمک.

مگر یک مثال برجسته دیگرکه تا اکنون نگارش نیافته جهت بیان رازوساز نادرشاه با انگریزان درین نبشته می آید:

در زمانیکه نادرنیرو های قبائلی آنسوی مرزرادر پشاورجهت نبرد دربرابر حبیب الله کلکانی بسیج میساخت، نادر شاه برای هفته ها دربازار قصه خوانی پشاور اقامت گزیده بود. درآنزمان پشاور و مناطق قبائلی ( که پسان ها نادربا روان آسوده وبدون کدام دغدغه یی درپشاور ماند، نیرو آماده کرد و ازهمان پشاورنقشه های جنگی و عملیات نبردرا تدارک کرد.

اما زمانیکه نادر به قدرت رسید یکی از روشنفکران میهن، غلام محی الدین خان آ رتی زاده،از کابل به پشاوررفت تا دربرابر نادراز همان پشاوررزمد، مگر انگریز مجالش نداد ودر نزدیک بالاحصارپشاوربشکل نامعلومی کشته شد.

درروند این دهه های پی درپی، آیا جوان در دبیرستان ویا دانشگاه کامیاب به خوانش این سرگذشت دردآور اما فخرآفرین آرتی زاده درتاریخ های سرکاری محمدزائیان شده است؟ هرگزنه! چون بیان سرگذشت آرتی زاده گز به گز نشان میدهد که تا به چه حد در سایه و همکاری انگریزان در بازار قصه خوانی پشاورنادر شاه به جهت گرفتن کابل به کارهایش آب وتاب بخشید.

ان بود روش آشتی ناپذیر یک روستائی و کوهدامنی دربرابر روسان و انگریزان واین بود دو دسته خدمت گذاری یک درباری، در برابر آن دوقدرت یگانه.

6 : حبیب الله کلکانی که در کابل قدرت سیاسی بدست گرفت افراد شکست خورده غند شاهی را که بیشترشان از قندهاربودند وبطرفداری امان الله خان دربرابر حبیب الله رزمیده بودند تمجید کرد. آن افراد اسیررا « دشمنان با غیرت و نمک به حلال» خطابیده و وفاداری شانرا به شاه امان الله آفرین گفت. حبیب الله به هیچ یک ازاعضای آن غنداسیر آزار نرساند. اینگونه گفتار و کردار را گویند از خود گذری یعنی جوانمردی !


بر گردیم به گوشه دیگری از تاریخ :

زمانیکه نادرخان بقدرت رسیدنخست سر شخصیت های برجسته کشورووفادار به امان الله را جداکرد. به گونه مثال : شاه محمد ولی خان دروازی که چهره شناخته شده ای سیاسی در سطح جهانی بود. با همکاری دووزیرسوگند خور فیض محمد زکریا و عبد الا حد خان وردک مایار محاکمه دروغین شده و پس از چندی به دار کشیده شد. ضربه آل یحیی بابدار کشیدن توقف نیافت ! پس از کشتن دروازی، نادر و نادریان رفتندوهستی دروازی را مال حکومت خاندان خویش اعلام کردند. هان ! فشار اقتصادی را هم کمتر دانستند. به ابتکار دیگری دست زدند: دروازه های مکتب ها را به رخ کودکان دروازی بستند به امید اینکه دیگر سری درین خانواده بدخشی بالا نشود و استعدادی نروید. دوم مردی چون محمد گل مهمندرا که نه به فرهنگ کوهدامن میساخت و نه به رسوم سمت شمال احترام میگذاشت به کوهدامن روان شد تا کوهدامنی ها را ازکمر زین واز پا نعل و ازکله سر زند.

نادر گذاشت که دست قبائلی های درون وبیرون مرز کشور به دامان دختران وزنان کوهدامن رسد وزن و فرزند کوهدامن به نام غنیمت حتی به آنسوی مرزجنوبی رسد. مگرشامگاه درکوهدامن به پایان نرسید. به قول رشتیا « قتل دستجمعی» مردمان کوهدامن بدست نیرو های قبائلی درشمال کشورانجام گرفت و درانبان نفرت، کوهدامنیان چکیده شدند.

باچنین قتل ها و به غنیمت گیریهای دختران و زنان، نادرتخم نفاق وبد بینی رادر میان باشندگان میهن آگاهانه کشت نمود.

این همه بیدادگریها درکوهدامن را نویسندگان نوشته های فرمایشی، تحت حاکمیت مرکزی حکومت نادرشاه،روا می پندارند. شگفتا ! نمی دانستم که روش دریدن انسان وسینه چاک نمودن آدمیان دلباخته های درمیان بعضی از کتب خوانان داشته است.

این نوشته ها، بخاطریکه بستن ها، شکستن ها و کشتن های نادرشاه را درکوهدامن نمای قانونی داده باشد، گام دیگری به پیش میگذاردو ادعای بلند لالای میکنند که درآن ادعاها موازین پژوهش قالب بندی نشده است. ادعای که حتی با بک سند تاریخی پشتوانه داده نشده است: مقاومت کوهدامنیان در برابر ستم دستگاه نادری غیر مستقیم با واژه « اشرار» در نوشته های شان رنگ و پیوند میدهند. بیاد است که « اشرار » خطابی سوغات دولت های یک جانبه و بیگانه ای درزادگاه ما بوده است که بکار بردن این واژه خلق الله را آرزو داشتند بفریبند؟

یک کوهدامنی دو کوهدامنی ویا صد کوهدامنی درشمال کشور زیرچکش قرارنگرفته بود. سخن از تمام کوهدامن است. تمام باشندگان کوهدامن سرمه کوب گردیدند. آیا تمام باشندگان کوهدامن « اشرار» بودند؟ پیش از « اشرار» نگاری آ یا نویسندگان محترم درپای سخنان چند تن از کوهدامنیان موسپید، زندان دیده و زندگی بربادرفته نشسته و گذشته را پرسیده است ؟ ویا چه زیباست که پی دفاع سربسته ازآل یحیی چون گذشته، به رعیت وقعی قائل نشد؟ خاک بر دهنم. در اصل که اینگونه باید زمزمه می شد : « خود کوزه و خود کوزه گرو خود گل کوزه.»

بقیه سرگذشت دردآور آدم افگن کوهدامنیان را به گفته پدران « مشت نمونه از خروار» به قلم بدست روزگار عبد الرشید بینش واگذارم که بیان دارد که چگونه در برابر دیدگانش پدر کوهدامنی اودر زندان، برادر بزرگش در تیل داغ شکنجه شد! چگونه بینش در پیش مادر و در برابر نگاه های کودکانه اش، گوشواره های خواهر جوانش به امر افراد نادری کشیده شد! چگونه هستی بینش ها به جرم کوهدامنی بودن تاراج شد! ویا چگونه حق مکتب رفتن برای همیشه از بینش خوردسال گرفته شد!

شاید دانستن اینگونه سرگذشت ها یاران را اندوه و قلم شانرا گریه آرد که آن کوهدامنیان که در شکنجه گاه نادر ویا تیغ تفنگ های قبائلیان مرزی برچه کوب گردیده بودند « اشرار» ویا یاغیان نبودند. آن کوهدامنیان انگبین آورانی بودند که فقط می خواستند آزادی انسانی خود را درکنار تاکستان های روستاه های شان از دست ندهند. بخاطر همین آرمان، آنان همدردی قوم صافی را باخود داشتند!

آن کوهدامنیان که ایستادن را به سکوت، پایداری را به بردگی و مردن را به بندگی شایسته انگاشتند، هر یک در جوانمردی حبیب الله بودند و درکاکه گی امیر حبیب الله.

آن بود روش خود گذری یک جوان کوهدامنی در برابر افراد شکست خورده غند شاهی، و این بود ستمگاری نادرشاه در برابرمامورین امان الله و یورش وچپاول افراد قبائلی در کوهدامن برهبری نادر.

7 : زمانیکه حبیب الله در شهر کابل سنگر گرفت به پیمانی که روی قرآن پاک نموده بود پادشاه سه روزه کشور وبرادر امان الله، عنایت الله خان، را آزار نرساند. به سوگندی که حبیب الله پاکدین روی کتاب پروردگار نموده بود حرمت گذاشت و عنایت الله خان را گذاشت که با فامیلش آسوده از ارگ خارج و کشور را ترک گوید. با چنین کاری، حبیب الله قرآن را از برای ضربه زدن حریفان سیاسی خود نفروخت و پیمان خود را در روی قرآن آفریدگار نشکست. اینگونه پیمان نگهداری خویشتن داری را دراوج قدرت، چکامه سرایان در گو می نامند بزرگمنشی و پاکدلی !


برمیگردیم به زمان دیگری از تاریخ :

نادرشاه که قدرت سیاسی را در کابل بدست آورد برای به چنگ آوردن رقیب سیاسی اش، حبیب الله، به روی قرآن مهر نمود که اگر آن کوهدامنی تسلیم شود، او را آزار و گزند نخواهد رساند. حبیب الله مهر نادر را در قرآن ضمانت دانسته به کابل آمد. نادر سخن پروردگار را فروخت تا آن کوهدامنی را بدست آرد و خلاف پیمان و مهرش در کتاب آفریدگار، حبیب الله را بدست سران قبائل طرفدار خود سپرد و حبیب الله و یارانش در ارگ تیر باران گردیدند. و خلاف کرامت انسانی، جسد بی روان آن کوهدامنی از ارگ بروی خاک کش کشان به چمن حضوری برده شد و در چمن حضوری جسد تیر خورده و چنواری شده حبیب الله به دار کشیده شد. جسد خونبار وبی روان حبیب الله را برای روزها به دار گذاشتند به هدف اینکه چشمان همزبانان حبیب الله را سوزانده باشند. آن بود حرمت گذاری یک بی سواد کوهدامنی در برابر قرآن که امروز بنام« یچه سقو» پست و زبون شمرده میشود و این بود قرآن فروشی نادرشاه که تا هنوز هم در پاره از نگارش های اردتمندانه « زعیم» نامیده می شود ! با انهمه رویداد ها که دربالا آمد، نادر برازندگی هائی هم داشت که نمیتوان ازآن چشم پوشید. از آنجمله میتوان از پختگی اش در امور لشکری، زیرکی اش و تدبیرش نام برد. مگر روش کینه توزی، قوم پشتون را در برابر بقیه باشندگان میهن وسیله سیاسی ساخت، با انگریز ساخت و مجاهدین بخارا سرزد، پیمان شکستن و قرآن فروختن اوست که نادر را در دوشنبه و پنجشنبه بازار، درتاریخ و نگارش مرد نامطلوب وغیر اعتمادجلوه میدهد. بااینکه حبیب الله سواد نداشت و برای رهبری خراسانیان ساخته نشده بود، گزارشات و رویداد هائی که در بالا آمد او را با نشان دادن جوانمردی و راست گوئی در مواقع خیلی حساس، نگینه واردر میان خیل امیران دو سده کشور می درخشاند.

بیشتر ازین، رویداد های تاریخی بیان شده برخلاف نوشته های بعضی ها گواه میدهد که آن فرزند کوهدامن « دزد» وار و « دزد» گونه حکومت نکرد بل در زمان رهبری از خود قناعت به نفس، شیوه مردی، از زبان ( وزنان دشمنان) پاسداری، بی تعصبی، وفا به پیمان و حرمت به قرآن خدا بیادگار گذاشت.

این شیوه های از خودگذری، قناعت پسندی، ساده زیستی، جوانمردی،چشم سیری و بی آلایشی حبیب الله است که بر کار کرد ها و کارنامه های بسی امیران محمدزائی چربی میکند. و در نتیجه، آن جوان کوهدامنی را حاشیه به متن تاریخ کاکه وار می جهد و آفتاب وار می درخشد.

منابع:

1- لودویک آدمک، ( رجال تاریخی و سیاسی افغانستان)، چاپ اتریش، 1975 م. صص 155 - 156

حفیظ الله امین

در سال 1929 در ولسوالی پغمان ولایت کابل متولد گردیده است. پس از فراغت از مکتب لیلیة ابن

 سینا و دار المعلمین، شامل فاکولتة ساینس شد. سپس بحث معلم در مکتب ابن سینا، مدیر مکتب ابن سینا و دارالمعلمین انجام وظیفه داده است.

وی ماستری اش را در رشتة تعلیم و تربیه بدست آورد. هنگام تحصیل در امریکا، در سال 1963

بحیث رئیس اتحادیة محصلان در  پو هنتون کولمبیا تعیین گردید. به گفتة بعضی منابع، درین زمان بود

که ممکن وی در سازمان های جا سوسی امریکا جذب شده باشد. وی قبل از آنکه تحصیل  دوکتورایش

به پایة اکمال برساند، در سال 1965 به وطن باز گشت، بعد از انشعاب غیر مترقبه بزودی عضو حزب و در اسرع وقت در سطح رهبری قرار گرفت. وجود وی در حزب یکی از علل

اساسی اشعابهای های پی در پی درحزب دیموکراتیک خلق بود. وی با استفاده از خوش باوری های ترکی و چاپلوسی بوی، خود را در مقام بلند حزبی رسانید.

 مسئولیت کمیتة نظامی را برای جلب و جذب نظامیان بعهده گرفت و سر انجام قو ماندة کودتای ثور را

 در اپریل1978 صادر نمود. پس از کودتای ثور وی بحیث معاون صدراعظم ووزیر امور خارجه تعیین گردید. در ماه اپریل 1978 درست یکسال بعد از کودتای ثور بحیث صدراعظم ووزیر خارجه تعیین گردید. در 16 سپتمبر 1979 با قتل ترکی، رهبری حزب و دولت رادر دست گرفت. وی مسئول کشتار هزاران افغان بی گناه شمرده می شود. بتاریخ 27 دسمبر 1979 توسط روسها و

پرچمی ها بقتل رسانیده شد.

خلیل الله خلیلی

استاد خلیلی در سال ۱۲۹۳ خورشیدی در باغ شهر آرای کابل دیده به جهان گشود. در سنین طفولیت والدینش را از دست داد و در نیمه راه، تعلیم را رها کرد. او سالهای را در کابل، کوهستان و بلخ گذرانید. استاد در پست های اساسی زیادی در دوایر دولتی افغانستان در داخل و خارج از کشور کار کرد. در اوایل دهه بیست خورشیدی به حیث معاون دانشگاه کابل به کار گماشته شد.

 در سال ۱۳۳۰ رئیس مستقل ریاست مطبوعات شد و در سال ۱۳۳۲ به حیث مشاور عالی سلطنتی در دربار محمد ظاهر شاه پذیرفته شد. در سالهای نخستین دهه ۵۰ به عنوان سفیر کبیر مدتی در عربستان سعودی و سپس در عراق مصروف خدمت بود.

 استاد خلیلی پس از کودتای هفت ثور سفارت را ترک و مدتی در اروپا و امریکا به سر برد. اما عشق وطن و وطندار دیر آنجا نگذاشتش. استاد پس از آن به پاکستان آمد و در کنار هزاران هموطن آواره اش، مسکن گزید و در این دوره آثار زیادی از وی به نشر سپرده شد. استاد خلیلی در مجموع ۶۲ اثر منظوم و منثور در عرصه های مختلف هنر، ادب، سیاست، فلسفه و عرفان دارد که بیشتر شان در داخل و خارج از کشور به طبع رسیده است. استاد خلیلی نام صاحب مرتبتی در میان فارسی زبانان کشور همسایه ایران نیز کسب کرده بود. چنانچه مقامات دانشگاهی و حلقه های ادبی آنکشور دوبار در طی سالهای ۱۳۳۵ و ۱۳۴۰ از استاد خلیلی دعوت نمودند و استاد مورد استقبال فراوان حلقه های فرهنگی آن دیار قرار گرفت.
        استاد خلیل الله خلیلی در بهار ۱۳۶۶ خورشیدی در شهر اسلام آباد پاکستان چشم از جهان فرو بست و به جاویدانه گان پیوست. روح اش شاد باد

 او در کابل متولد گردیده است، پدرش در عصر شاه امان الله اعدام گردید. در دوران حبیب الله کلکانی در پست هائی کار کرد

و پس از سقوط وی به تاشکند تبعید شد. پس از مدتی به هرات بر گشت. در سال 1944، خلیلی و تمام اعضای فامیلش به اتهام دست داشتن در اغتشاش قوم صافی زندانی و سپس به قندهار تبعید گردیدولی بعد ها به کابل آمد. در سال 1948 در دانشگاه کابل استاد بود. در سال 1951 وزیر اطلاعات و کلتور مقرر شد.

در سال 1965 وی به پارلمان انتخاب گردید. در بین سالهای 1969تا 1978 بحیث سفیر در عربستان

سعودی و عراق ایفای وظیفه می نمود. پس از کود تای ثور، کشور را ترک گفت ودر سال 1987 در پاکستان وفات نمود. وی در ابتدا شاعر در باری بود ولی بمرور زمان این شیوة وی تغیر کرد. در

دوران هجرت اشعار زیادی در وصف وطن و جهاد نوشته است که بسیار دوست داشتی است. وی در شعر دری استاد توا نا است.

داکتر محمد یوسف

در سال 1917 در کابل بد نیا آمد. از مکتب نجات فارغ شد. دوکتورایش را در رشتة فزیک در جرمنی به پایة اکمال رسانید.

نخست بحیث استاد در دانشگاه کابل ایفای وظیفه میکرد. در سال 1949 معین وزارت تعلیم وتربیه و سپس در وزارت معادن و صنایع  در پست های مختلف از جمله وزیر معا دن و صنایع کار نموده است.

در سال 1963 بحیث صدر اعظم تعیین گردید. پس از استعفایش از پست صدارت در سال های 73 ـ 1966 بحیث سفر افغانستان در بن بود. پس از کودتای هفت ثور 1357 در المان پنا هنده شد. بر ضد رژیم حزب دیموکراتیک خلق مبارزه کرد و هنگام حاکمیت ربانی در جلسة هرات اشتراک کرد.

وی بتاریخ 23 جنوری1998  در آلمان وفات نمود.

دوکتور نجیب الله

در سال 1947 در کابل به دنیا آمد. ازمکتب حبیبیه فارغ شده در دانشگاه طب به تحصیل پرداخت و در

سال 1975 از آن فارغ شد. در دهة شصت و هفتاذ در جنبش های روشنفکری محصلان کابل سهم عمدة داشت. مربوط به جناح پرچم بود.

پس از پیروزی کودتای هفت ثور 1357 در سازمانهای حزبی مصروف کار شد، ولی چون دیگر پرچمیان از وظیفه اش برکنار شده، در ماه جولای 78 بحیث سفیر به تهران اعزام گردیده و  پس از  مد تی از وظیفه سبکدوش و به کابل احضار گردید. وی به مسکو رفت و همراه با قوای شوروی در دسمبر 1979 به کابل آمدو بحیث رئیس دستگاه جاسوسی رژیم بنام خدمات اطلاعات دولتی (خاد) مقرر شد. وی درین دستگاه مسئول زندانی ساختن، شکنجه و کشتار بسیاری از مردم شمرده می شود. در سال 1986 جانشین ببرک کارمل گردید. بتدریج از پرنسیپ های اصلی و خطوط مرامی حزب صرف نظر کرده، در قانون اساسی، در اساسنامه و مرامنامة حزب تعد یلاتی بوجود آورد. نام حزب دیموکراتیک خلق را به حزب وطن تبدیل کرد وبه پلان های سازمان ملل در مورد کناره گیری از قدرت، تشکیل حکومت موقت و انتخابات آزاد موافقت نمود. بالاخره در بهبوهة غصب قدرت توسط مجا هدین کوشید تا حزب و دولت را رها کرده فرار نماید ولی موفق نشد. چندی قبل از غصب قدرت توسط مجاهدین در 28 اپریل 1992 به دفتر سازمان ملل در کابل پناه بردو تا اشغال کابل توسط طالبان در ماه سپتمبر 1996  در آنجا ماند. با تسخیر کابل توسط طا لبان او راباز داشت کردند و در چهار را هی آ ریانا با برادرش شا پور احمد زی به دار آ ویختند.

دا کتر عبد الرحمن

وی از نزدیکان مسعود و از جملة رهبری شورای نظار بود.  قبل از سقوط نجیب در سال 1992، در مذاکرات قوماندانان و تعدادی از رهبران ایشان مبنی بر تسلیمی به مجاهدین نقش فعال داشت. پس از پیروزی مجاهدین، بحیث وزیر هوا نوردی ملکی تعیین گردید. با بسیاری از سیاست های مجاهدین موافق نبود. از شورای نظار وجمیعت برید و با ظاهر شاه پیوست.

از جملة فعالین ظاهر شاه در آمد و در کا بینة کرزی از طرف شاه بحیث وزیر هوانوردی و توریزم پیشنهاد و تعیین گردید. در اواسط ماه فبروی توسط اعضای شورای نظار که با وی خصومت دیرینه داشتند در میدان هوائی بین المللی کابل به قتل رسید.

دستگیر پنجشیری

در سال 1933 در ولسوالی پنجشیر به دنیا آمد. تحصیلا تش را در فا کولتة ادبیات کابل به پایة اکمال رسا نید. در سال 1965 ازاشتراک کنند گا ن کنگرة حزب دیموکراتیک خلق بودو بحیث عضو کمیتة

1967 مرکزی حزب تعیین گردید.درانشعاب اول در سال نخست در جناح پرچم رفت ولی سپس به

جناح خلق پیوست. با گروه کار، خلق کارگر و تعدادی از فرکسیون های متعدد این حزب در تماس بوده است. پس از کودتای ثور 1978 بحیث وزیر تعلیم و تربیه و سپس وزیر فوائد عامه ایفای وظیفه نمود.

وی در کمیتة کنترول و نظارت حزب، بحیث رئیس اتحادیة شعرا و نویسند گان افغانستان وظایفی را به پیش برده است.

 زرداد

یکی از جنگ سالاران بد نام  می باشد که به قتل، چور و آزار مردم متهم است. وی در اواسط سال 2001 از لندن سر بیرون آورده، توسط بی بی سی  افشا شد که تحت نام مستعار در یک خانة کرائی در مچام لندن زندگی می کند.

زرداد در آوائل دهة 90 بخشی از شاهراه مهم تجارتی کابل ـ جلال اباد را در کنترول داشت. وی اکنون نام اصلی خود را تائید کرده ولی در مورد اینکه وی مرتکب جنا یات شده است انکار کرد. او ممکن به کشورش باز گردانیده شده ویا در لندن محاکمه شود.

زرداد در شاهراه کابل ـ جلال آباد در منطقة سروبی در 37 کیلو متری کابل قرار گاه داشت. با توسل به سلاح هروسیلة نقلیه را که ازین راه عبور می نمود، توقف میداد، راکبین وسیله را چور، تحدید، ترور و به قتل می رسانید. یکی از شاهدان در مورد یکی از بس هائیکه توسط وی اختطاف شده بود حکایت میکند: زرداد با ده نفر از زیر دستانش اشتراک داشتند که بس را توقف دادند، زنان و اطفال را از بس بیرون کردند وبس را با راکبین غیر مسلح آن به آتش کشید ند.

شاهد دیگری می گوید که زرداد به نفر هایش دستور داد تا یگ گروپ توریست های پاکستانی را که توسط موتر داتسن از ساحة قرار گاهش عبور می نمود،  به قتل برسانند و جسد ایشانرا به دریا بیدازد. آنها موتر داتسن را گرفتند.    راکبین داتسن توسط کرشینکوف مرمی باران شد ند. این کار صرف بخاطر بدست آ وردن موتر و ساعت های شان انجام یافت.

نفر دیگری از یک زیردست زرداد قصه می کند که چون سگی در یک غار زند گی میکرد، محبوسین را مورد حمله قرار میداد و کسانیکه به رشوه تن در نمی دادند تا سرحد مرگ مورد لت و کوب قرار میگرفتند.

زرداد یکی از قوماندان های حزب اسلامی بود که در دوران اشغال شوروی به حملاتش بر ضد شوروی ها در کابل ادامه میداد. ازاینکه گلبدین در هنگام تعیین شدنش بمقام صدارت، وی را در پست وزارت در نظر نگرفت مایوس بود.

زمانیکه وی  کارمندان یک موسسة خیر یه، سه تبعة جرمنی و فرنسوی را که توسط موتر سفر میکردند و مقدار پول با خود داشتند اختطاف نمود، از پوسته اش در سروبی رانده شد.

زلمی خلیل زاد

خلیل زاد  متولد شهر مزارشریف مرکز ولایت بلخ  و از خانواده اى متوسط است. پدرش دگروال خلیل خان نام داشت که تمام دورهً ماموریت خود را در قوای کار مربوط وزارت فوائد عامه  انجام داده است.

 
وى تحصیلات عالی خود را در دانشگاه امریکایی بیروت آغاز کرد و سپس از دانشگاه شیکاگو  دکترا  گرفت.

 
خلیل زاد  از سال۱۹۸۵ میلادى تا۱۹۸۹ میلادى مشاور وزارت امور خارجه این کشور در امور جنگ ایران و عراق و همچنین اشغال افغانستان توسط ارتش سرخ شوروى سابق بود.
خلیل زاد در سالهاى ۱۹۹۱ و۱۹۹۲ میلادى نیز دستیار معاون وزیر دفاع امریکا در امور برنامه ریزى سیاسی بود. وى درآن زمان زیر نظر پل ولفوویتز کار می کرد که اکنون مرد شماره دو پنتاگون است.
وى همچنین در طی سالهاى حکومت بیل کلینتون  رییس جمهورى پیشین امریکا نیز به عنوان کارشناس سیاسی و نظامی دفترواشنگتن موسسه خصوصی  رام  فعالیت می کرد.
پس از روى کار آمدن جورج  بوش  به حیث رییس جمهورى امریکا،خلیل زاد به دعوت دیک چنی  معاون رییس جمهورى این کشور وارد دولت وى شد ودر سمت هاى مختلفی در وزارت دفاع و شوراى امنیت ملی امریکا به ادامه فعالیت پرداخت.


خلیل زاد همزمان بافعالیت در شوراى امنیت ملی آمریکا، بحیث نماینده  خاص رییس جمهورى آمریکا با مخالفان رژیم صدام حسین  رییس جمهورى مخلوع عراق نیز فعالیت می کرد.
خلیل زاد  مامور پیشین شرکت نفتی یونیکال امریکا شخصیتی است که در تحولات دو سال اخیر افغانستان و ساختار دولت نقش مهمی را از سوى رییس جمهورى امریکا ایفا کرده است.
وی همچنین سالیان درازى را درانجمن تحقیقات انرژى کمبریج  سپرى و طرحی را نیز درباره احداث پایپ لاین نفت و گاز آسیاى میانه از طریق خاک افغانستان ارایه کرده است.
وى از زمان سرنگونی رژیم طالبان در خزان سال۱۳۸۰ خورشیدى تاکنون باحفظ سمت در شوراى امنیت ملی امریکا بحیث نماینده خاص رییس جمهورى این کشور در امور افغانستان فعالیت می کرده است.


قبل از این نیز در محافل سیاسی و مطبوعاتی کشور و منطقه اعلام شده بود که خلیل زاد به زودى نقش پل برمر در عراق را در افغانستان ایفا خواهدکرد و به او لقب پل برمر افغانستان  نیز داده شده است

سردار محمد داود

موسس دولت جمهوری واولین رئیس جمهور افغانستان از سال  1973 تا 1978 بود. در سال 1909

در شهر کابل متولد گردیده است. پس از ختم مکتب امانیه، در سال 1931 شامل مکتب افسران اردو گردید.  در دوران دهة 30 و 40، وی در پست های متعد دی ایفای وظیفه نموده است. در سال های

50 ـ 1949  وزیر داخله بود و از سال 1953 تا 1963 بحیث صدر اعظم کشوربود که درین مدت ریفورم های بنیادی چون نهضت نسوان، اعمار شاهراه و یک تاسیس تعدادی فابریکات بزرگ را پایه گزاری نمود. در جولای 1973 ( 26 سرطان 1353 خورشیدی ) با توصل به کودتای نظامی، ظاهر شاه پسر کاکایش را از سلطنت خلع کرده، نطام جمهوری را بنا نهاد. وی از ابتدا دارای افکار چپی و یک ناسیونالیست قوی بود. ازینرو با حزب دیموکرتیک، بخصوص شاخة پرچم روابط نزدیکی داشت و از آنها در پیروزی کودتا استفاده کرده، پس از پیروزی برای کدر های این جناح پست های مهم و کلیدی داده شد. در اواخر سالهای قدرتش از مسکو و چپی ها فاصله گرفت و حتی در صد د نابودی ایشان بر امد. این اقدام وی باعث شد تا حزب دیموکراتیک خلق دست به کودتای هفت ثور 1357 بزند، او و تعدادی از اعضای فامیلش را به قتل برسا نند.

سلطان علی کشتمند

در سال 1935 در شهر کابل بدنیا آ مد. پس از ختم دورة مکتب، شامل فاکولتة اقتصاد در دا نشگاه کابل شد. وی یکی از اخلاص مندان و پیروان ببرک کارمل بود. از ابتدای تشکیل حزب دیموکراتیک

خلق در رهبری حزب قرار داشت. پس ازکودتای ثور در اپریل 1978، بحیث وزیر پلان تعیین شد.

در ماه اگست همان سال به جرم دست داشتن در کودتابر ضد تره کی دستگیر شد، پس از شکنجه های

طولانی به 15 سال حبس محکوم گردید. پس از هجوم قوای شوروی، از حبس رها گردیده، عضو بیروی سیاسی و صدر اعظم تعیین شد. این وظیفه را تا سال 1988 به عهده داشت. در سال 1990  بار دیگر درین پوست آمد ولی در سال 1991 برکنار شد. وی به مسکو رفت و از آنجا به لندن پناهنده شد.

سید احمد گیلانی

در سال 1932 در شهر کابل تولد شده، تحصیلا تش را در مکتب ابوحنیفه و سپس در فا کولتة شرعیات در دانشگاه کابل به پایان رسا نیده است.

بعد از کود تای ثور به پاکستان مها جرت کرد و حزب خود ش را بنام محاذ ملی اسلامی افغانستان  تاسیس نمود. گیلانی  بخشی از حکومت عبوری مجاهد ین بود که در پشاور پس از سقوط نجیب در سال 1992  بمیان آ مد. نظر به اختلا فاتیکه وی با ربانی و بخصوص مسعود در زمینة تاسیس جرگه داشت،  حمایت خود را از ایشان پس گرفت. در دهة هشتاد وی از طرفداران سر سخت ظاهر شاه بود.

سید احمد گلا ب زوی

وی در سال 1945 در ولایت پکتیا متولد گردیده. تحصیلاتش را در مکتب خورد ظا بطان به پایة اکمال

رسانیده و تا کودتای ثور بحیث خورد ظا بط ایفای وظیفه نمو ده است. وی عضو حزب دیموکراتیک خلق، جناح خلقی ها بوده، در کودتای داود ودرکود تای ثور سهم داشت. در منا قشات درون حزبی خلقی ها، از ترکی حمایت میکرد و بعد از قتل ترکی به سفارت شوروی پناه برد و از آنجا به مسکو اعزام شد. همراه با ورود قوای شوروی و کارمل در سال 1979  به کابل آ مد و بحیث وزیر داخله تعیین گر دید. وزارت داخله را بمرکز بزرگ خلقی ها تبدیل کرد و بحیث یک نیرو در مقابل رهبری پرچمی ها عرض اندام نمود.

در وقت زمامداری نجیب بحیث سفیر در مسکو تعیین شد. در کود تای سال 1990 همراه با شهنواز

تنی بر ضد حکومت نجیب د ست داشت. این کودتا که در تبانی با گلبد ین و آی اس آی  تنظیم شده بود، وی  را هر چه بیشترتجرید نمود.

 

بهاو الدین مجروح سید

در سال 1928 در کنر بدنیا آمد، تحصیلا تش را در مکتب استقلال و در دانشگاهای پاریس، لندن و میونیخ به پایة اکمال رسانیده است. وی مدت مدیدی را بحیث استاد در رشتة فلسفه و مسائل اجتماعی در دانشگاه کابل سپری کرده است.

در سال 1964 والی کاپیسا مقرر شد. در سال 1972 بحیث  رئیس انجمن تاریخ تعیین گردید.

پس از کودتای ثور به پاکستان مهاجرت کرد و در آ نجا مرکز اطلا عا ت افغان را بنا نها د. وی در

سال 1988 توسط گلبدین به قتل رسید.

سید حسین انوری

یکی از قو ماندانان حزب حرکت انقلاب اسلامی است و در جهاد مردم افغانستان علیه روسها سهم داشته است. در دوران قدرت طالبان بحیث سخن گوی  جبهه مخالف یعنی جبهة متحد تعیین گردیده بود.

پس از بوجود آمدن حکوممت موقت وی بحیث مسئول یک ساحه مقرر شد.

محمد اکبری

وی رهبر یکی از شا خه های حزب وحد ت بنام خودش است.  شاخة حزب وحدت اکبری از جملة

چندین پارچةحزب وحدت است که در دوران تجاوز شوروی در ایران تاسیس شد. در سال 1993،

زما نیکه علی مزاری رهبر حزب وحدت با گلبدین پیوست، اکبری با حکومت ربانی یکجا شد. این

باعث شد تا حزب وحدت دو پارچه گردد. پس از قتل مزاری توسط طالبان، اکبری  باکریم خلیلی جانشین مزاری در مبارزه بر ضد طالبان در مناظق بامیان و افغا نستان مرکزی پیوست. پس از

 سقوط بامیان و اشغال آ ن توسط طالبان در سال 1998، اکبری نیزبه طالبان تسلیم شد و از پیروان

خود خواست تا با طالبان همکاری نمایند. وی توسط طالبان به کابل انتقال گردید و تا سقوط طالبان در آ ن شهر زندگی میکرد.

سید قاسم رشتیا

در سال 1913 در شهر کابل تولد گردید. در تعدادی از کشور ها از جمله  چکوسلواکیا، هنگری، پولند، مصر، جاپان و فلیپین بحیث سفیر ایفای وطیفه نموده است. وی شصت سال عمرش را در مسا ئل تحقیقات تاریخی، نویسندگی و ژور نالیزم گذ شتانده است. در ساختار موسسات اجتماعی و بشری سهم فعال گرفته است. برای مدت طولانی در جملة اعضای هیئات افغانی در سازمان ملل بوده است و مدال هائی ازمصر، یوگوسلاویا، جاپان و ایوری کوست دریافت کرده است.

در سال 1979 از کشور خارج گردید و در سویس مهاجر شد. وی تعدادی نا ول ها، قصه های کوتاه، مقالات سیاسی و تاریخی وتحقیقی را نوشته است. وی دوکتورای افتخاری، دیپلوماسی بین المللی را

از دانشگاه جهانی روند تیبل بدست آ ورده است. یک اثر تحقیقی اش بنام « افغانستان در قرن بیست » به لسان های مختلف ترجمه گردیده است و برندة جایزة خوشحال گردید. دو اثر دیگرش بنام های  « ارزش آزادی، ترا ژدی مردم افغانستان » و  « در بین دو دیو» در سال های 1984 و 1990  به چاپ رسید ند. کتاب آ ینة سیا سی اش در سال  1997، نه تنها از جمله پر فروش ترین کتاب در یک شب بود بلکه بهترین ما خد تاریخی بشمار میرود.

سید جعفر نادری

وی پسر سید منصور نادری، یکی از رهبران فرقة اسما علیه درساحات پلخمری، کیهان و دوشی واقع در ولایت بغلان بشمار میرود. از هوا داران کارمل و با دوستم در حفظ و خدمت رژیم دست نشانده شوروی ها بود. قوماندانی فرقة 80 نادری در شهر پلخمری متمرکز بود و از اکمالات ویژة بر خوردار بود. وی همیشه متحد نزدیک دوستم بود و ازینرو در زمانیکه دوستم در سال 1992 با مجا هدین پیوست، وی نیز ازا و پیروی کرد. پس از سقوط طالبان، نادری کوشید تا ساحاتش را که از طرف طرفداران مسعود کنترول می شد، دوباره به تصرف در آوردوی موفقیت چندانی را نصیبش نشد.

شاه محمد دوست

 در کابل در سال 1929 متولد گردیده است. در سال 1956 از فاکولتة حقوق فارغ گردیدو شامل کار در وزارت خارجه شد.

 از محمد زائی های درجه سه بود. با وصف اینکه به اصول و پرنسیبپ حزب دیموکراتیک خلق معتقد

نبود، صرف بخاطرحفظ مقام و منافع شخصی به آ ن پیوسته بود. وی یک کارملیست تپیک بود. از

سال 1980 پست وزارت خارجه را اشغال کرد و تا ختم دورة کارمل د رین پست باقی ماند. در مذاکرات متعد د در مورد افغانستان، و بحث در مورد خروج نیرو های شوروی ازافغانستان اشتراک کرده است.

حضرت آیت الله محمد آصف محسنی

در سال 1935 در شهر قندهار به دنیا آمد. وی تحصیلاتش رادر نجف واقع در عراق به پایة تکمیل رسانیده و بزگترین مقام مذهبی اهل تشیع را که عبارت از آ یت الله است کسب نمو ده است. وی یکی از محققین دینی است و بیشتر از بیست جلد کتاب را بنشر سپرده است.  حزب حرکت اسلامی را در سال 1978 بنا نهاد. این حزب شورش ها و قیام هائی را در دهة هشتاد در شهر کابل رهبری کرد. با وصف اینکه وی به اهل تشیع ارتباط دارد، ولی هیچ ارتباطی با ایران نداشته است.

صبغت الله مجد دی

در سال 1929 در یک فامیل مذهبی به دنیا آمد. وی تحصیلاتش را در دانشگاه الاظهر مصر به پایة اکمال رسانیده و در بازگشت به کشور بحیث استاد در مکتب حبیبیه بکار آغاز کرد. دراواخر دهة پنجاه و اوائل شصت بنا بر مخالفتش با حکومت، که وی آنرا طرفدار شوروی می خواند به سه سال حبس محکوم گردید. پس از کودتای هفت ثور، اکثر اعضای فامیلش به قتل رسیدند و  خودش که در آنزمان در خارج از کشور بود جان به سلامت برد.

در سال 1979 جبهة نجات ملی را تاسیس نمود. در سال 1989 بحیث رئیس حکومت عبوری مجاهدین  انتخاب شدو پس از سقوط رژیم نجیب دولت را تسلیم شده از ماه اپریل 1992 تا ماه جون 1992 رئیس دولت اسلامی افغانستان بود.

صمد حامد

در هشتم ماه جنوری 1929 در جلال آ باد به دنیا آمد. تحصیلاتش را در مکتب نجات به پایان رسانید.غرض تحصیلات عالی به سویس اعزام گردید و در آ نجا در سال 1957 به اخد دیپلوم دوکتورا

در رشتة قانون نایل آ مد. وی در فاکولتة حقوق و علوم سیاسی استاد بود.در دوران کار هایش، پست

1964 های متعد د عالی را کار نموده است.عضو پیش نویس قا نون اسا سی در سال بود. پس از کودتای ثور در سال 1978  به زندان افتاد و در سال 1980 رها گردید و به اروپا مهجرت کرد.

طاهر بدخشی

 وی در شهر فیض آ باد ولایت بدخشان بدنیا آ مده است. تحصیلات ابتدائی اش را در لیسة حبیبیه به پایة اکمال رسانیده، سپس شامل فاکولتة اقتصاد دانشگاه کابل شد. همراه با ترکی و ببرک یکی از جملة موسسین حزب دیمو کراتیک خلق بود. بعد از انشعاب اول در سال 1968، وی با گروه پرچم بود. سپس ازین جناح نیز برید و خود ش گروه ستم ملی را رهبری میکرد.

وی معتقد بود که در افغا نستان بر علاوة ستم طبقاتی، ستم ملی نیز وجود دارد. پس از کودتای ثور،

وی بحیث رئیس نشرات در وزارت تعلیم و تربیه مقرر شد ولی چون یکی از مخالفین سر سخت امین ـ ترکی بود، در جملة اولین کسانی بود که در سال 1978 زندانی و اعدام گردید.

عبد الها دی دا وی

در سال 1895 در شهر کابل متولد شد. وی پسر یکی از روحانیون و صاحب رسوخان کشور بنام عبد

 الاحد آ خند زادة قند هاری است.  تحصیلات ابتدائی اش را در لیسة حبیبیه تکمیل نموده است، 

 کاررسمی اش را در دفتر روزنامة سراج الاخبار، تحت سر پرستی محمود طرزی آ غاز کرد. وی

مقلات سیاسی اش را تحت نام مستعار پریشان می نوشت. در نخستین روز های ایام جوانی اش،   یکی از اعضای فعال جنبش مشروطه خواهان گردید. وی بعد از محمود طرزی، دومین شخصیتیست

 که در راه روشن ساختن اذهان عامه کمک کرده است. زمانیکه یک رفیق همرزمش بنام عبد الرحمن لود ین در حادثه فیر تفنگچه بسوی امیر حبیب الله دستگیر شد، داوی نیز زندانی گردید. حبیب الله از

سوی قصد، جان به سلامت برد ولی چند ماه بعد در کله گوش کشته شد. در پی کشته شدن حبیب الله و

رویکار آمدن امان الله خان داوی و تعدادی دیگر از مشروظه خواهان که زندانی شده بودند، آ زاد

گردیدند.امان الله خان وی را بحیث مدیر مسئول روز نامة جدیدامان افغان تعیین نمود. اولین شمارة این روز نامه در ماه اپریل 1919 به نشر رسید.

وی وظایف ذیل را انجام داده است : عضو هیات افغا نی در مذاکرات میسوری هند در سال 1920.

در سال 1920 سفیرافغانستان در بخارا. اولین سفیر افغانستان در لندن در سال 1923. در سال 1923 وزیر تجارتو در سال 1932 بحیث سفیر افغانی در برلین. سپس از طرف باند آ ل یحیی زندانی گردید

و 19 سال در زندان ماند.  وی بحیث سفیر در مصر و اندونیزیا ایفای وظیفه کرده است و بعد از سال 1959 برای چند ین دوره رئیس سنا انتخاب شده است.

 بر علاوة نوشته ها و اشعارش به پشتو و دری، وی به لسان های ترکی، اردو، انگلیسی و عربی بلدیت داشت.

عبد الولی، جنرال

در سال 1925 در کابل تولد یافته، پسر شاه ولی خان " فاتح کابل "، داماد و پسر کاکای ظاهر شاه

است. پس از فراغت ازحربی پوهنتون، تحصیلات عالی اش را در فرانسه به پایان رسانیده است. در

اردو کار کرده است. در زمان کو دتای داود در سال 1973 وی قو ما ندا ن قوای مرکز بوده، مدت

چند ماهی زندانی شد و سپس با تمام اعضای دیگر سلطنتی از کشور خارج گردیده  مدت 28 سال،  با ظاهر شاه در روم در تبعید زندگی میکرد. وی منحیث سخنگوی غیر رسمی ظاهر شاه ایفای وظیفه کرده است و در پلان های وی جهت عودت به وطن و احیای مجدد سلطنت نقش دارد.

عبد الوکیل

در سال 1947 در کابل تولد گردیده، پس از فراغت از مکتب حبیبیه شامل فاکولتة اقتصاد گردید و در

سال 1350 از آن فاکولته فارغ گردیده است. وی پس از تاسیس حزب دیمو کراتیک خلق، در ارتباط با

 ا شاخة پرچم حزب بود و یکی از عضای بر جستة آن در دوران جنبش محصلان در سال های 1345

ـ 1350 بود. پس از کودتای ثور وی به وزارت خارجه رفت ولی پس از اخراج پرچمی ها از حزب و

دولت مخفی شد. وی پست های متعدد و بلند پایه را در وزارت خارجه بعهده داشته است. وی اخرین وزیر خارجة رژیم وابسته به حزب دیموکراتیک خلق است و یکی از امضا کنند گان موافقتنا مة

ژینو است که بر اساس آن خروج عسا کر شوروی میسر شد. وی از کارملیست های وفادار بشمار

میرود، ازینرو در راه تطبیق پلان های سازمان ملل، در مورد انتقال قدرت، یکجا با گروپ مربوطه

اش سنگ اندازی نمودند. در سال 1992با احمد شاه مسعود در زمینة انتقال قدرت به وی به چاریکار مرکز ولایت پروان رفت و زمینة انتقال قدرت را به وی مساعد ساخت.

عبد القادر، جنرال

در سال 1944 در هرات متولد گردیده است. وی شامل مکتب لیسة عسکری و فاکولتة حربی شد. جهت

 تحصیل در رشتة پیلوتی به اتحاد شوروی فرستاده شد و یکی از پیلوتان بسیار ماهر شد. در بخش های متعدد اردو خدمت نموده است.

در سال 1973 در کودتای  داود خان اشتراک نمود. در سال 1975 بحیث قو ماندان قوای هوائی تعیین گردید.

وی در کودتای هفت ثور1978،  حزب دیموکراتیک خلق، بر ضد رژیم داود نقش کلیدی داشت. مدت کو تاهی را بحیث وزیر دفاع در حکومت ترکی بعهد ه داشت، سپس بجرم کودتا دستگیرو زندانی شد.

 پس از سر نگونی رژیم ترکی ـ امین و اشغال شوری از حبس رها شده توسط کارمل، مدت کوتاهی بحیث وزیر دفاع تعیین گردید و سپس در سال 1986 بحث سفیر در پولند تعیین شد.

در دوران نجیب الله در اپرات کمیتة مرکزی حزب ایفای وظیفه می نمود.

عبد الله

وی در کابل تولد گردیده و فاکولتة طب کابل را به پایان رسانیده است. 

 وی در آغاز دهة هشتاد با نیرو های جهادی پیوست و با احمد شاه مسعود بسیار نزدیک شد. وی از جملة اعضای رهبری شورای نظار گردید. او شخص بسیار لبرال است و  چندان تمایل جدی به مسائل مذ هبی ندارد.

پس از فرار دولت ربانی از کابل وی بحیث سخنگوی ربانی ایفای وظیفه میکرد و از طرف دولت ربانی در جلسات بین المللی اشتراک می نمود، تا اینکه در سال 2001 بحیث معاون وزیر خارجة حکومت ربانی تعیین گردید. پس از شکست طالبان توسط نیرو های امریکائی وامضای موافقتنا مة بن

که منجر به تشکیل ادارة موقت در کابل شد، بحیث وزیر خارجه تعیین شد.

عبد الحی حبیبی

در قند هار به دنیا آمد. نویسنده و تاریخ نویس افغان است. وی آ ثار زیادی در زمینة تاریخ و اد بیات دارد. در سال 1931  مدیر مسئول روزنامة طلوع افغان بود که در قند هار به چاپ می رسید. وی یک شخص مبارز بود وبر ضد آل یحیی مبارزه می نمود، ازینرو مجبور شد تابه پاکستان مها جر شود ولی در سال 1961 بار دیگر اجازه یافت تا به کشور بر گردد.وی در کابل استاد فاکولتة ادبیات و در اواخر رئیس انجمن تاریخ بود. وی در سال 1984 در کابل وفات نمود.

عبد الکریم خلیلی

رهبر حزب وحدت اسلامی است که مرکز آن در مرکز افغانستان در ولایت با میان قرار دارد. وی

یکی از متحد ین جنبش ضد طالبان بنام اتحاد شمال بود. نیرو هایش در سال 1998 در تمام سا حات یکی از پی دیگر توسط طالبان در ساحة نظامی  در شمال کشور شکست خورد. وی و متحد ینش از

ولایات جوزجان، سر پل، بلخ، سمنگان، بغلان، مزار شریف و بامیان بیرون رانده شدند، خلیلی بسیاری از ین مدت را در ایران سپری کرد. اکنون پس از هجوم امریکا و نابودی طالبان با دیگر

وی بامیان را بیک پایگاه عمده اش تبدیل کرده است.

عبد الرشید دوستم

در سال 1954 در خواجه د کوی ولایت جوزجان متولد گردیده است. وی یکی از چهره های بحث بر انگیز در تاریخ سیاسی افغان در سال های اخیر است. در سال 1985، دوستم قوماندان یک نیروی پنجاه هزار نفری ملیشیای بود که به چور، خشونت و بیرحمی مشهور شدند. این ملیشیا ها در حکومت نجیب بر ضد مجاهد ین می جنگید ند و دوستم عضو حزب بر سر اقتدار وطن بود. در سال 1992 وی از حکومت انتقالی مجاهدین حمایت کرد، به تدریج از مرکز فاصله گرفت.

در سال 1994 تغیر جهت داد و با گلبد ین متحد شده، برضد ربانی ـ مسعود جنگید. در سال 1995 از واشنگتن و نیو یارک دیدن کرد. در سال 1998 توسط طالبان شکست خورد و به ترکیه رفت.

در سال 2001 بار دیگر وارد افغانستان شد و با حمایت نیرو های امریکا، طالبان شکست خورده ووی قدرت سابقه اش را در ساحات سمت شمال تحکیم بخشید.

اکنون وی  یکی از بازی گران عمده جنگ ویا ثبات سیاسی در افغانستان است. در ماه دسمبر سال 2001 میلادی توسط حامد کرزی بحیث معاون وزیر دفاع تعیین گردید.

وی بتاریخ دهم حمل 1381 از طرف حامد کرزی بحیث نمایندة خاص رئیس ادارة موقت در سمت شمال انتصاب گردید.

عزیز الله واصفی

ازجملة صاحب رسوخان قندهار است که در زمان شاه مدت مدیدی سمت وکالت شورا را از جانب آنمردم بعهده داشته است.

در سال 1975  از طرف سردار محمد داود بحیث وزیر زراعت و آبیاری مقرر شد. وی در سال 1977 در لویه جرگة سردار داود بحیث رئیس لویه جرگه تعیین گردید، که در انتخاب داود  قانونیت اداره و انتخاباتش  را تحکیم بخشید. درین اواخر وی از جملة مشاورین ظا هر شاه در روم محسوب میگردد.

عبدالحق

از قومندانان مشهور جهادی در دوران اشغال نیرو های شوروی در افغانستان بود. در جنگ های زیادی اشتراک ورزیده، از طرف حزب اسلامی خالص مسئول حوضة کابل بود. برادرانش حاجی قدیر و مولوی دین محمد از بازوان قوی خالص بشمار میروند. عبد الحق از جوانی به جنگ های شلیکی بر ضد قشون شوروی پرداخت. پس از خروج اتحاد شوروی و بقدرت رسیدن مجاهد ین، علاقة وی به سیاست کم شد. بعد از پیروزی مجاهدین وی بحیث قوماندان ولایت کابل مقرر شد ولی از اشغال آن امتناع ورزید. وی شرکت صادراتی ووارداتی اش را در خلیج تاسیس نمود. و در طول دهة 90 کناره گیری کرده بود. در آغاز میلا نیم جدید مجددا فعال شده، خواستار یک حکومت معتدل در افغانستان بود.

وی از جملة یکی از فعالین ظاهرشاه گردید. گفته می شود که طالبان، بهمین علت، خانم و طفل یازده ساله اش را در خانه اش در پشاور ترور نمودند.

در هنگام حملة نیرو های امریکائی علیه طالبان، در لوگر آمد تا مردم و قو ماندانان را بر ضد طالبان بر انگیزد.

وی از طرف طالبان دستگیر شد وبلا وقفه در همان روز در ماه اکتوبر 2001 به قتل رسید.

عبد الرب رسول سیا ف 

ازاعضای جنبش اسلامی و در سال 1971 معاون ربانی بود. بعد ها خودش حزب اتحاد اسلام را تاسیس نمود. از سال  1974 تا 1978  در زندان بود و لی نسبت قرابتش با حفیظ الله امین، پس از پیروزی کود تای ثور، از حبس رها گرد ید و به پا کستان گریخت. از نگاه آ ید یا لوژی با گلبد ین و یونس خالص نزدیک است. وی از جانب وزارت خارجة امریکا به توسعة تروریزم متهم است. پس از اشغال کابل بدست طا لبا ن وی قرا گاه خود را در گلبها ر ولایت پروان داشت. از ا غاز پیروزی مجاهدین از جملة متحدین ربانی بود و تا آخیر با وی باقی ماند. وی از جملة گروه وابسته به وهابی هاست که از طرف عربستان سعودی حمایت میگردد. در جنگ های خونین با حزب وحدت در گیر بود.

غلام می الدین انیس

در هرات متولد گردیده، تحصیلات ابتدائی را در آنجاو کابل و تحصیلات عالی را در مصر به پایة اکمال رسانیده است. وی نویسنده و ناشر روزنامة انیس، اولین روزنامة مستقل کشور بوده است. وی

یکی از مخالفین حبیب الله کلکانی و خاندان آ ل یحیی بود.  با لاخره او از طرف جلادان و آدم کشان باند هاشم خان زندانی شد ودر زندان در سال 1938 فوت نمود.

غلام محی الین شیوا

در سال 1862 تولد گردیده،  تحصیلا تش را بصورت خصوصی در مساجد و مدرسه ها به اتمام رسا نیده است. وی به هند مسافرت نمو د ه و به تحصیلا تش ادامه داد. پس از مراجعت به کشور در

تاسیس مکتب حبیبیه و تعدادی از مکاتب ابتدائی کشور نقش داشت. وی آزادی خواه، نویسنده و شاعر بود. در سال 1922 چشم از جهان پوشید.

غلام محمد نیازی

در سال 1932 در قریة رحیم خیل ولسوالی اندر ولایت غزنی به د نیا آمد. تحصیلات ثانوی وعالی را

در مکتب دینی ابوحنیفه در کابل تمام نمود. جهت تحصیلات عالی به مصر رفت و در دانشگاه الا ظهر به تحصیلاتش ادامه داد و درجة ماستری اش را از آنجا بدست آورد. در قاهره وی با شبکة اخوان المسلمین و سید قطب ارتباط پیدا کرد و یکی از پیر وان این مشی گردید.

هنگام مراجعت به وطن، نیازی حلقة زیر زمینی خودش را در کشور تاسیس نموده تعدادی از شاگردان مکاتب و محصلین را درین سازمان جذب نمود. این باعث تشکیل اولین حزب اسلامی یعنی حزب جمیعت اسلامی افغانستان گردید که بعد ها رهبری آن به ربانی تعلق گرفت. وی در  اثر یک طرح کودتا در سال 1974  از طرف داود د ستگیر شد و محبوس گردید.

پس از پیروزی کود تای هفت ثور 1357، از طرف مسئولین حزب دیموکراتیک خلق اعدام شد.

قاری بابا ( تاج محمد )

یکی ازقوماندانان جمیعت اسلامی ربانی است. بعد از غصب قدرت توسط مجا هدین، سهم وی ولایت

1992 غز نی بود. در سال بحیث والی غزنی مقرر شد. وی در تشکیل شورای حل و حقد و شورای هرات در سال 1995، سهم فعال گرفت.

گلبد ین حکمتیار

در سال 1947 در ولسوالی امام صاحب ولایت قندز به دنیا آمد. نخست شامل مکتب لیسة عسکری شد ولی آنرا ترک گفت.

در اواخر دهة شصت شامل فاکولتة انجنیری دانشگاه کابل شد ولی بعد از صنف دوم از آنجا اخراج گردید. در فعالیت های سیاسی اشتراک کرد، در سال 1970 عضو جوانان مسلمان شد. در سال 1972ـ1973 زندانی گردید، پس از کودتای داود به پاکستان فرار کرد. وی چون حفیظالله امین همیشه منبع اختلاف و انشعاب بوده است. در سال 1975 از حزب جمیعت ربانی جدا شد و حزب اسلامی خودش را بنا نهاد. پس از کودتای ثور، بزرگترین مرکز تمرکز نیرو های ضد شوروی گردید و با

دریافت بیشتر از 80 در صد کمک های امریکا نیرو مند ترین و سازمان دهنده ترین ارگان بود.

وابستگی وی به سازمان های جاسوسی از جمله آی اس آی، وی را نیرومند ساخت. وی در کشتار و

ترور های روشنفکران و مخالفینش در پاکستان دست داشت. در سال 1990 در کودتائی در همکاری با گروه خلقی ها تحت رهبری تنی و گلابزوی دست داشت ولی نا کام گردید.

در هنگام سقوط رژیم نجیب کوشید تا از طریق پشتون ها در بیروی سیاسی چون وطنجار و رفیع درکابل قدرت ر بدست گیرد، ولی باز هم موفق نشد. وی در چهار آسیاب سنگر گرفت و بر ضد نیروهای مسعود و ربانی  تا آمدن طالبان جنگید وشهر کابل را همه روزه راکت باران میکرد. در سال 1995 مجبور شداز چهار آسیاب فرارکند و ضمن معا مله با ربانی به کابل رفت. در ماه سپتمبر 1996 پس از اشغال کابل توسط طالبان با ربانی به سمت شمال رفت و از آنجا به ایران رفت. پس از سقوط طالبان بدست نیرو های امریکادر نومبر 2002  و تشکیل حکومت موقت در 22 دسمبر 2002، از حکومت موقت و عملیات نظامی امریکا انتقاد می نمود، ازینرودر ماه مارچ2002  از ایران اخراج گردید.

محمد قاسم فهیم

در حکومت موقت بحیث وزیر دفاع تعین گردید. در حکومت ربانی  وزیر امنیت بود. بعد از افتادن کابل بدست طالبان، وی به شمال افغانستان رفت. بعد از قتل مسعود توسط تروریست های عرب،  در عوضش وزیر دفاع  تعیین شد.

در دوران جهاد نیز از اعضای رهبری شورای نظار بود. وی در سال 1957 در پنجشیر تولد یافته، تحصیلات ابتدائی اش را در پنجشیر و  بپایان رسانیده، به تحصیلا تش در کابل ادامه داد. با آغاز

 کودتای ثور، به پاکستان مها جرت کرده، پس از مدتی به پنجشیر رفت و تحت قو ماندة مسعود به کار آغاز کرد. در  آغاز فرو پاشی رژیم نجیب، با جذب تعدادی از کارمندان اردو و خاد نقش فعالی را بازی کرد.

محمد رفیع

وی در سال 1946 در ولسوالی پغمان به دنیا آمد. بعد از ختم تحصیلاتش در مکتب لیسه، شامل فا

کولتة عسکری شده و آنرا موفقانه به پا یان رسانید. در سال 1973 به حزب دیموکراتیک خلق پیوست، وابسته به جناح پرچم حزب بوده است. وی در کود تای هفت ثور دست داشت. پس از پیروزی کودتا، بحیث وزیر فوائد عامه تعیین شد ولی چون همرزمان دیگرش بجرم توطئة کودتا گرفتار، شکنجه و به بیست سال حبس محکوم گردید. پس از تجاوز نیرو های شوروی از حبس رها شده، بحیث وزیر دفاع مقرر شد. در دوران نجیب در جملة یکی از معا ونین رئیس جمهور بود. در بهبوهة غصب قدرت توسط مجا هدین به حکمتیار پیوست ولی بخت نه به وی و نه به حکمتیار یاری کرد، از مملکت

هجرت نموده در المان زندگی میکند.

محمد ظاهر شاه

شاه افغانستان از سال 1933 تا سال1973  بود. در 15 اکتوبر 1914 بدنیا امد. تحصیلاتش را در کابل و پاریس به پایة اکمال رسانیده، ساعاتی پس از قتل پدرش در سال 1933 توسط کاکا هایش بر تخت سلطنت نشست. تا اوائل دهة پنجاه از صلاحیت چندانی برخوردار نبود، زیرا کاکا هایش زمام امور به پیش می بردند. وی تمام این دوره های جوانی اش را در بیکاری   سپری کرد. در اواسط دهة شصت دست به ریفورم ها زد و در سال 1964 قانون اساسی جدید را نافذ کرد که بر اساس ان آزادی های نسبی از جمله ازادی مظبوعات، تشکیل احزاب سیاسی، تشکیل اجتما عات، انتخابات آزاد میسر گردید.

با کودتای 26 سرطان 1353 که توسط پسر کاکایش سردار داود براه افتاد، از سلطنت خلع گردیده در روم زندگی می کرد.

پس از عملیات نظامی امریکا که باعث نابودی طالبان و ایجاد حکومت موقت شد، این امکان میسر گردید تا وی بار دیگر به کشور باز گردد

محمد نادر شاه

در جنگ دوم انگلیس و افغان 1878 ـ 1880 هنگامیکه امیر محمد یعقوب خان جبهة ملت را ترک و معا هدة گندمک را امضا نمود، دولت انگلیس از وجود چنین پادشاه تسلیم شده بی نیاز، و با قیام مردم افغانستان روبرو گردید. پس امیر محمد یعقوب خان اسیر را در دسمبر 1879 از کابل به هندوستان تبعید نمود، و متعا قبا سردار یحیی خان ( یکی از پسران سردار سلطان محمد خان طلائی ) خسر امیر محمد یعقوبخان را نیز از کابل به دیره دون فرستاد.

خانوادة یحیی خان از 1879 تا 1901 مدت 23 سال در دیره دون میزیستند، و چون در هندوستان

دارائی نداشتند که معیشتشان را کفایت کند، لهذا با جیرة مختصری که حکومت انگلیس به ایشان میداد، می ساختند، خصو صا که اعضای این خانواده، فاقد سرمایه برای تجارت، و هم فاقد تخصص برای اشغال در شقی از شقوق بودند.

پس از سردار یحیی خان پسران بزرگش سردار محمد یوسف خان و سردارآصف خان، روسای فامیل و هریک دارای فرزندان متعد دی بودند، از جمله سردار محمد نادر خان پسر سردار محمد یوسف خان است که در دیره دون در سال در سال 1883 بدنیا آمد و پنج برادر داشت : محمد عزیز خان، محمد هاشم خان، شاه ولی خان، شاه محمود خان و محمد علی خان.

 درسال 1901،عبد الرحمن خان اجازه داد که این خانواده از تبعید گاه دیره دون به افغانستان بیایند، آخرین سال سلطنت خودش  بود.

درین وقت سردار محمد نادر خان هژ ده سال داشت. خواهر شان را به درحبیب الله خان نکاح نمودند که این باعث پیشرفت شان گردیده پست های بلندی را صاحب شدند. در دوران  شاه امان الله پست های

کلیدی را اشغال کردندولی در اخیر با ریفورم های وی راضی نبوده، از وظایف شان استعفا داده به

فرانسه مهاجرت کردند. پس از سرنگونی شاه امان الله، به کمک انگلیس ها داخل کشور شده در ماه اکتوبر 1929  همرا با قوای سرحدی که از طرف انگلیس در اختیارش گذاشته شده بود کابل را تصرف، با هزار نیرنگ خود را برمردم تحمیل کرد. ریفورم های امانی را لغوکرد، آزادی خواهان

رابه زندان انداخت، قتل غلام نبی خان چرخی و دیگر آ زا دی خواهان مشتی نمو نة خروار است. وی در سال 1933  توسط عبدالخالق خان متعلم مکتب نجات به قتل رسید.

محمد هاشم میوند وال

نخست وزیر افغانستان بین سال های 67 ـ 1965، موسس و بنیاد گزار جنبش جمیعت دیموکرات مترقی. مرامنامة این حزب در ماه اگست 1966 در رادیو اعلان گردید. این مرامنامه براساس سوسیال دیموکراسی تیپ غربی بنا نهاده شده بود و رقیب اصلی در مقابل حزب دیموکراتیک خلق پنداشته می

شد. وی خوا هان شاهی مشروطه، نشنلیزم، دیموکراسی و سوسیالیزم بود. جریدة مساوات ارگان نشراتی حزب وی بود که هر هفته بزبان های دری و پشتو به نشر میرسید. این جریده در اول جنوری 1967  به نشرات خود آ غاز کرد.

وی در سال 1919 بدنیا آمده، تحصیلاتش را در مکتب حبیبیه به پایان رسانیده و به کار آ غاز نموده است. مدتی بحیث مدیر مسئول روزنامة اتفا ق اسلام در هرات، سپس مدیر مسئول روزنامة انیس مقرر گردید.

در سال 1951 ریئس مطبوعاتی پارلمان بود، در سال 1955 بحیث معا ون وزیر خارجه، در سال 1956 بحیث سفر در لندن، در سال های 58 ـ 1957 بحیث سفیر در پاکستان و در سال های 63 ـ 1958 بحیث سفیر در امریکا و بار دوم در سال 1963 در پاکستان بحیث سفیر ایفای وظیفه نموده است.

در هنگام کودتای داود وی در خارج بود ولی بعد از مدتی به وطن برگشت. در آنزمان پرچمی ها در دولت داود داری پوست های کلیدی بودند و از نفوذ زیادی بر خوردار بودند. فیض محمد، پرچمدار

 بحیث وزیر داخله بود همرا با دیگر رفقایش چون پا چا گل وفا دا ر وغیره در د سیسة قتل وی دست داشتند. در ماه دسمبر 1973 رژیم داود اعلان کرد که وی در زندان خودکشی نموده است.

محمد یونس خالص

در سال 1919 در خوگیانی ولایت ننگرهار به دنیا آمده است. تحصیلاتش را در مدارس دینی تکمیل

 کرده است.  پس از کودتای داود در سال 1973، به پاکستان گریخت و با گلبد ین پیوست. با آ غاز

 تجاوز شوروی به افغانستان، خالص از حزب اسلامی گلبد ین بریدو حزب خودش را تحت همان نام

 تاسیس نمود. وی یگانه رهبری بود که در زمان جنگ با شوروی ها به جبهه میرفت و با قوماندانانش

یکجا علیه شوروی ها می جنگید. پس از سقوط رژیم در سال 1992، خالص عضو حکومت عبوری اسلامی بود وی از جملة اعضای شورای قیادی بود ولی هیچ پوست دیگر دولتی نداشت. وی به کابل

نرفت و در ولایت ننگر هار که حزب وی بخش عمدة آ نرا در کنترول خود داشت باقی ماند. طالبان

این ولایت را نیز در ماه سپتمبر 1996 تصرف نمودند. وی بصورت غیر رسمی طرفدار طالبان بود.

میر اکبر خیبر

در سال 1925 در لوگر تولد یافته است. در مکتب لیسة عسکری شامل شد بعد از اتمام شامل فاکولتة

پولیس شد. از طرف رژیم چند بار زندانی گر دیده و فامیل وی طور اسرار آمیزی ناپدید گردید. پس از حبس از وظیفه طرد گردید.

وی در زندان به آثار مترقی دست یافت و آنرا به خوانش گرفت. اکثر اعضای بیروی سیاسی از جملة

شاگردان وی بودند و همه او را استاد خطاب میکردند. از موسسین حزب دیموکراتیک خلق است.

صاحب امتیاز جریدة پرچم، ارگان نشراتی فرکسیون انشعابی حزب دیموکراتیک خلق است که بعد ها

این فرکسیون به این نام یاد شدند. گفته می شود که وی خواستارعدم وحدت میکانیکی و تحمیلی دو

جناح حزب بود و خواستار همکاری بیشتر با رژیم داود بود تا شرایط انقلابی خود بخود در مرحلة تاریخی آن مهیا گردد. همین اختلافات و نظر وی باعث کینه توزی تعدادی از اعضای حزب و شوروی

گردید وباعث قتل وی شد. وی بتاریخ 17 اپریل 1978 به قتل رسید که در نتیجه در روز مرگ و به

خاک سپاری وی حزب نمایش قدرت کرد و باعث خشم داود شد. داود امر گرفتاری تمام هیئات رهبری

حزب را صادر کرد. این گرفتاری ها باعث شد تاافسران حزب دست به کودتای هفت ثور 1357 خورشیدی بزنند، رژیم داود را سر نگون نموده، رهبران را از حبس رها نمایند و حاکمیت حزب دیموکراتیک خلق را بر جامعه تحمیل نمایند.

میر غلام محمد غبار

در سال 1897 در شهر کابل متولد گر دیده است. در دهة 20 پست های متعد دی را در حکومت بعهده

داشت. در سال 1933 به زندان افتاد و پس از ختم زندان در سال 1935  تا سال 1942 در قریة بالا بلوک مر بوط ولایت فراه تبعید گردید.

وی یکی از موسسین حزب وطن است و بحیث نمایندة مردم در دورة هفت شورا در سال های 1949 ـ 1951 انتخاب شد.

وی بارر دیگر از سال 1952 تا 1956  زندانی گر دید.  یکی از نویسند گان شهیر کشور است. قدرت

نویسند گی، بینش سیاسی، واقعیت نگری اش، عدم کرنش وی به زور آوران،  او را در جملة نخبه گان برگزیده و قابل احترام و یک تاریخ نویس ممتاز قرار داده است. کتاب «  افغانستان در مسیر تاریخ » وی،  بزرگترین گنجینة علمی، منبع دقیق و ماخذ قابل اعتماد در مورد تاریخ و وقایع  کشور ما محسوب میگر دد.

میر محمد صد یق فرهنگ

در سال 1915 در کابل تولد یافته، تحصیلاتش را در لیسة استقلال به پا یا ن رسانیده است. وی دو مرتبه زندانی گردیده، بار اول در سال 1935 و بار دوم در سال 1952. در پست های متعددی در دهة پنجاه و شصت کار نموده است. در سال 1964، عضو پیش نویس قانون اساسی بود و در سال

های 1972 ـ 1973 در بلغاریا سفیر بود. در زمان کارمل، بحیث مشاور صدر اعظم تعیین شد.  وی سیاستمدار و نویسنده بود. مشهور ترین اثر وی بنام « افغانستان در پنج قرن اخیر » است.

مجید کلکانی

در سال 1939 در کلکان کوهدامن به دنیا آمد. مکتب امانیه را تمام نموده شامل ابوحنیفه شرعیات شد

ولی انرا نا تمام رها کرد. در اواخر دهة شصت، وی ازجملة رهبران یک گروه مائویست بود. در

دوران داود، بسیاری اوقات خود را در اختفا گزرانید. حزب خودش را بنام سازمان آ زادی بخش

تاسیس کرد که در ساحة شمالی از قدرت و نفوذ بسیار برخوردار بود. پس از کود تای ثور برای مدت

بسیار کمی بیرون آمد ولی بزودی مخفی شده با پرچمی ها بر ضد باند امین مبارزة مشترکی را آغاز کرد. پس از اشغال شوروی و بر سر قدرت آ مدن پرچمی ها وی همچنان مخفی ماند. چون پرچمی ها

از ارتباطات ومحلات احتمالی بود و باش وی در شهر کابل قبلا مطلع بودند، توسط خادیست ها دستگر شد و بدون محکمه اعدام شد.

ملا محمد عمر

لیدر گروه طالبان بود. در قند هار متولد گردیده است. در دوران تهاجم نیرو های شوروی به مجا هدین پیوست و برضد قشون شوروی جنگید. وی یکبار زخمی شد و یک چشمش را از دست داد. تا آ غاز سال 1994 و روی کار امدن جنبش طالبان، از شهرتی برخوردار نبود. در سیاست های منطقوی امریکا و پاکستان و با حمایت مستقیم این کشور ها جنبش طالبان را پایه گزاری نموده به حملا تش برضد مجاهدین که در سراسر کشور مصروف چور، چپاول و غارت بودند به مبارزه برخواست.

با  تشکیل و به قدرت رسانیدن این گروه، پاکستان و امریکا فکر می کرد تانظم را در کشور پیاده نموده به منابع نفتی و بازار های آسیای میانه دست خواهند یافت.

سیاست های سخت گیرانه این گروه و تمرکز اخوانی های افراطی بین المللی از جمله گروه القاعده و عملیات شان بر ضدامریکا در 11 سپتمبر 2001، خشم امریکا را برانگیخت و بتاریخ 8 اکتوبر دست به عملیات نظامی زد و باعث سرنگونی و نا بودی این جنبش شد.

ملا محمد ربانی

در هیئات رهبری طالبان بعد از ملا عمر در درجة دوم قرار داشت. وی در راس شورای مقتدری قرار داشت که مسئول ادارة کشور بود. گفته می شود که وی از جناح معتدل طالبا ن نمایندگی میکرد. به مرض سرطان  مبتلاشد و در سال 1999 فوت کرد.

نور احمد اعتما د ی

در سال 1929 در قندهار متولد شد. تحصیلاتش رادر لیسة استقلال به پایان رسانیدو شامل کار در وزارت خارجه گردید.

وظایف مختلفی را درین وزارت انجام دا ده است. در سال 1964 عضو کمیسیون پیش نویس قانو ن

 اساسی بود. وی درسال های 1967 تا 1971 صدر اعظم ووزیر خارجة افغا نستان بود. بعد از کودتای ثور دستگیر شد و در پالیگون های پلچرخی بصورت مخفی اعدام شد.

وکیل احمد متوکل

ازجملة هیئات رهبری طالبان و از یک فامیل روحانی با نفوذ قندهار است. وی بحیث تنظیم کنندة اداره، مشاور سیاسی و سخنگوی ملا عمر شمرده می شد. رهبری هیئات طالبان را در مذاکرات شان با مخالقین در سال های 1997 و 1999 بعهده داشت. در اکتوبر 1999 بحیث وزیر خارجة طالبان تعیین گردید. پس از شکست طالبان، چون اکثر رهبران شان فراری شد ولی در اوائل سال 2002 خود را به مقامات دولتی در قندهار تسلیم کرد که ازطرف آ نها به امریکائیان تسلیم داده شد.

هدایت امین ارسلا

از کارمندان سابقه دار بانک جهانی است. در دوران جهاد در تنظیم محاذ ملی پیر سید احمد گیلانی پیوست و پس از پیروزی مجاهدین در سال 1992 بحیث وزیر خارجه تعیین شد. در مخالفت با قدرت طلبی ربانی از وظیفه اش استعفا داد. در حکومت موقت بحیث وزیر مالیه تعیین گردیده است.

یونس قانونی

یکی از همکارن نزدیک مسعود بشمار میرود. در دهة هشتاد مسئول روابط جمیت اسلامی با آی اس آی بود. بعد از تصمیم مسعود برای تشکیل شورای نظار و تشکیل شورای قو ماندانان در سال 1988 ـ 1987 بحیث سخنگوی سیاسی این نهاد تعیین گردید. در دوران تسلط مجاهدین بر کابل، وی سخنگوی باقی ماند و در یک مرحله در سال 1993 نظر به اصرار گلبدین مبنی بر بر کناری مسعود از پست وزارت دفاع، وی طورموقت به این پست از طرف ربانی تعیین گردید. پس از سقوط کابل بدست طا لبان، قانونی در مذاکرات متعددی  چون کنفرانس های برای ایجاد شورای دفاع  و مذاکرات صلح سهم داشت.

در اغاز سال 2001 در کنفرانس های رسمی به اروپا و روم اشتراک کرد و در مذاکرات بن سهم ارزنده داشت.

شهید سید علی اکبر مصباح

در بهار سال 1336 هجری شمسی شهید مصباح فرزند سید میرزا در خانواده متدین و مذهبی در قریه آبخانه ولایت بلخ چشم به جهان گشود. بعد از سپری نمودن دوران کودکی در دامان پر مهر والدین، خواندن و نوشتن را نزد پدرش که معلم منطقه مذکور بود، آموخت.
از اینکه پدرش علاقه خاص به علوم دینی و علما داشت تنها فرزند عزیزش را در اوایل سال تحصیلی 1347 به مدرسه چهار محله فرستاد. شهید مصباح صرف و نحو را محضر استاد سید محمد حسن معروف به سید آخوند آموخت. در آغاز سال 1349 راهی مدرسه سلطانیه شهید آیت الله شیخ سلطان ترکستانی گردید و در محضر اساتید آنجا از جمله شیخ حیدر رضایی و شیخ عبدالحمید کسب علم کرد. استعداد خدادادی و عشق و علاقه وصف ناپذیر به درس وبحث وحسن تتبع وسعی وتلاشی که در وجودش نهفته بود او را در اندک زمانی در جمع دوستان وآشنایان زبان زد ساخت.


اگر چه درجامعه اسلامی افغانستان علما و روشنفکران متعهد ومبارز بودند وهستند ولی اکثرشان بعد از مسافرت ها و تبادل نظر با افراد مبارز و شخصیت های سیاسی در بحر مبارزه شناور شدند و محدودند کسانیکه خود جوش تفکر استقلال طلبی و مغز مبارزه علیه هر گونه ظلم و فساد و استبداد اجتماعی را داشته باشند که شهید مظلوم مصباح مزاری از جمله همین افراد محدود بوده،بدون اینکه دیگران او را خط بدهند، روحیه مبارزه طلبی دربرابر هر گونه ستم دروجودش موج می زد. در آغاز جوانی، نفرت از ستمگران و خوش خدمت ها و مداحان حکام جور و استبداد و توجیه گران اعمال خائنین را سرلوحه برنامه مبارزات خویش قرار داده بود.



دوران مبارزاتی شهید بزرگوار


بعد از آن که داود خان در تابستان 1352 به قدرت رسید، شهید مظلوم استاد مصباح مزاری همراه چند تن از طلاب جوان و جمعی از روشنفکران اسلامی که در مکاتب و ادارات دولتی حضور داشتند انجمنی را به وجود آوردند که ماه های اخیر سال 1352 دو اطلاعیه اعتراض آمیز علیه حاکمان وقت پخش نمودند. شهید مصباح با تیز بینی و اندیشه سیاسی اسلامی و شناختی که از جو کشور داشت به این نتیجه رسیده بود که باید بین دو قشرموثر در سرنوشت سیاسی و فرهنگی و تحولات اجتماعی کشور یعنی علما و روشنفکران اسلامی جامعه، هماهنگی و وحدت فکری به وجود آورد که در این راه ایشان در صفحات شمال کشور پیش گام بود و بر اثر سعی و تلاش بی وقفه موفق شد جمع قابل توجهی را با خود هم عقیده نماید. ایشان در مدرسه سلطانیه مزار شریف جلساتی در راستای ایجاد هماهنگی وهمفکری بین طلاب جوان و روشنفکران تشکیل می داد که البته در این راه موانع متعدد سد راه حرکات ایشان می شد که شهید مصباح با پشت سر نهادن همه مشکلات، فشارها، تحقیرها و تهدید ها، مبارزه عقیدتی و مکتبی را همراه با یارانش مصمم و با سعی و کوشش و تلاش خستگی ناپذیر و با توکل بر خدا ادامه می داد.


با آمدن حضرت آیت الله شهید سیدنادر بحرالعلوم از نجف اشرف به شهر مزار شریف در سال 1354 و آغاز دروس حوزه ی به وسیله ایشان، تحول عظیمی در شکل گیری مبارزاتی شهید مصباح پدید آمد.


شهید مصباح علاوه بر آنکه به طور جدی در پی کسب فیض علوم اسلامی از محضر استادش بود چنانچه اندکی نگذشت که به عنوان طلبه طراز اول آقای بحر مطرح گردید،به خاطر هدایت گری نسل جوان کشور با همکاری جمعی از علماء آگاه و متعهد توانست در مقابل شفاخانه عمومی  شهر مزار شریف 11 کتابخانه تأسیس نماید که از نظر مکانی اهمیت فوق العاده ای داشت و در سر راه مکتب لیسه باختر و دارالمعلمین قرار داشت که روزی چند ساعت استاد شهید جهت تشویق و ترغیب به مطالعه و پاسخ به جوانان آنجا نشسته و با ادامه کار کتاب فروشی و لوازالتحریر، کتابهای دینی (عقاید) و مبارزاتی بین روشنفکران توزیع می نمود.
در سال 1356 ایشان شدیدا تحت تعقیب نیروهای دولتی قرار گرفت که برای چند ماه مجبور گردید با تغییر لباس در شهر های شبرغان و کندوز و گاهی در شهر مزار شریف مخفی به کارهایش ادامه دهد. بعد از آنکه والی  شهر مزار شریف تبدیل  شد ایشان آزادانه بر سر درس و بحث خویش و اجتماعات عمومی حضور پیدا نمود.


پس از کودتای ننگین هفت ثور 1357 و به قدرت رسیدن باند خلق و پرچم، شهید مصباح و یارانش با تلاش بیشتر، کارهای عقیدتی و مبارزات فرهنگی شان را که افشاگر ماهیت رژیم کمونیستی برای اقشار مختلف ملت بود از طریقی که ممکن به نظر می رسید پی گیری نمودند. بعد از آنکه کمونیست های مزدور بیگانه شهید بزرگوار آیت الله بحر العلوم را شبانه در منزل دستگیر و از آنجا خارج کردند، شهید مصباح با قاطعیت تمام راه استاد بزرگوارش را در راستای افشای چهره کریه رژیم کمونیستی ادامه داد. بعد از آیت الله بحر در اولین روز جمعه در تکیه خانه عمومی شهر مزار شریف شهید مصباح جای خالی استادش را پر نمود و مردم را از اهداف ضد اسلامی و انسانی حاکمان وقت آگاهی می داد. با گذشت چند ماه جو خفقان و رعب و وحشت بر کشورمان سایه افگند. شهید مجاهد مصباح با تغییر لباس و قیافه مکررا از طریق اطلاعیه، شب نامه و... علیه رژیم دست نشانده روسیه افشاگری می نمود.
شهید مصباح در تاریخ 24/11/1357 مردم قهرمان چهار کنت را وادار به قیام مسلحانه نمود که بعد از آغاز جهاد مردم چهارکنت، شهید مصباح مانند پروانه بین شهر و مناطق آزاد شده در حرکت بود. ایشان همراه باجمعی از یارانش مایحتاج ضروری مجاهدین را از قبیل سلاح، دوا، لباس و... تهیه و خریداری و یا از شهر مزار شریف و ولسوالی های اطراف آ ن جمع آوری نموده به جهادگران می رسانید. شهید مصباح در این سال داغ پدر را نیز تحمل نمود.
بعد از 6 جدی 1358 که ارتش متجاوز روسیه به طور علنی و بی شرمانه سرزمین اسلامی افغانستان را اشغال کرد.


شهید بزرگوار مصباح به فعالیتهایش شکل دیگری بخشید که با گذشت هر چند روز اطلاعیه(شب نامه) در سطح شهر مزار شریف پخش می نمود و با یارانش پایگاه های مهم دولتی را منفجر کرد.


این روش و برخورد ایشان،رژیم را شدیدا وحشت زده کرده و شهر را بر آنها ناامن ساخته بود.
کمونیستها و اربابانشان نمی دانستند که با چه کسانی طرف هستند و این تشکیلات سازمان دهی شده و مننسجم چگونه رهبری می شود.این سیاست به حدی موثر واقع شده بود که با پخش نمودن چندبرگ اطلاعیه(شب نامه)شهر مزارشریف به کلی تعطیل می شد. در یکی از روزهای آخر سال 58 با انفجار بمبی در منزل آقای مزاری(سید حسن)در کوچه یخدان شهر مزارشریف به شهادت رسیدند.


طلبه جوان و فداکاربه نام شهید صادقی که در حال ساختن بمب یاد شده، استاد مصباح را اطلاعات (خاد) دولتی شناسایی کرده شب هنگام منزل ایشان را محاصره کردند که الحمدالله با موفقیت از حصار نیروهای رژیم بیرون شد.


در مدتی که نیروهای اطلاعاتی دولت ایشان را تعقیب می کردند وی با زیرکی و هوشیاری و مراعات کلیه اصول چریک مخفی روزی چند مرتبه تغییر لباس و مکان می داد، مواردی پیش می آمد که شهید مصباح را نزدیکترین دوستانش نشناخته بودند.


در اوائل سال 1359 شهید مصباح همراه تعدادی از یارانش در طی چندین جلسه پیرامون اینکه باید کارهایشان را منظم و بهتر انجام بدهند و شرایط کشور ایجاب می کرد که تشکیلاتی را بوجود بیاورند، (سازمان فدائیان اسلام)را تأسیس کرد. شهید استاد مصباح سخت به کارهای منظم و تشکیلاتی معتقد و پای بند بود. ایشان عقیده داشت که با نیروهای سازمان یافته ولو از نظر کمیت زیاد نباشد می توان دشمن متجاوز را به زانو در آورد. شهید مصباح از نظر تفکر واندیشه صد درصد پیرو خط انقلاب مکتبی و خواهان پیاده کردن حکومت عدل الهی در جامعه بود که در این راه جانش را فدا کرد.
در ماه سرطان 1359 نزدیک چهارراه حاجی ایوب شهرمزار شریف شهید مصباح را نیروهای دولتی همراه تپانچه کمری، مسلح دستگیر کردند، ابتدا ایشان را نشناخته بودند قرار بود بعد از تحقیقات وباز جویی سطحی آزاد شود ولی توسط افراد خائن شناسایی شد. به فرموده شهید بزرگوار استاد مصباح بعداز آنکه او را شناخته بودند حزبی ها، سخت شادی می کردند و به همدیگر تبریک می گفتند و با صداهای بلند می خندیدند و سرو صورت همدیگر را غرق در بوسه نموده اظهار پیروزی داشتند. از طرفی فورا با مرکز کابل تماس گرفتند که ماموفق شدیم قاضی و رهبر چریکهای شهر مزار را دستگیر نماییم. اما باامدادهای الهی و همکاری چند نفر از دوستان که نفوذی از طرف خود شهید در بین نیروهای دولتی کار می کردند موفق به فرار شد که نیروهای رژیم مدت سه شب و روز کلیه راههای خروجی شهر مزار شریف را تحت محاصره قرار داده بودند.


شهید مصباح توانست خود را در مناطق آزاد شده چهارکنت برساند و با پشت سرگذاشتن بیست روز دوباره وارد شهر مزار شریف شود که بعد از چند روز همراه تعدادی از یارانش تصمیم گرفت جهت توسعه و هماهنگی بیشتر کارهای تشکیلاتی، عازم جمهوری اسلامی ایران شود. (قابل ذکر است که همین قسمت از زندگی شهید مصباح مزاری توسط صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران سریالی ساخته شد که (به نام غازیان کوهستان) که یک قسمت آن از تلویزیون دولت ایران پخش شد.


بعد از گذشت چند ماه، شهید مصباح و یارانش در ایام سرمای زمستان با یک محموله وسایل نظامی و فرهنگی وارد کشور شدند.


در مدتی که استاد شهید مصباح در منطقه حضور نداشتند کارهای آنجا کم شده بود. برادرانیکه در شهر بودند در آن مدت فقط در چند مورد پخش اعلامیه (شب نامه) اکتفا کردند. با رسیدن شهید مصباح در منطقه آزاد شده چهارکنت و مستقر شدن در تنگه شادیان، 15 کیلومتری شهر مزار شریف، با جدیت بیشتر از گذشته وارد کارهای فرهنگی و نظامی شدند. در روزهای اخیر سال 1359 با ایجاد هماهنگی بین نیروهای جهادی مستقر در منطقه از قبیل حرکت اسلامی، جمعیت اسلامی، حزب اسلامی، سازمان نصر، سازمان فدائیان اسلام و حرکت انقلاب اسلامی در طی چندین جلسه مکرر، استاد مصباح مزاری را با اکثریت آرا به عنوان فرمانده کل نیروهای جهادی و به عنوان طراح عملیات شهری انتخاب کردند که بطور گسترده اطلاعیه(شب نامه) در سطح شهر مزار شریف و ولسوالیهای مربوطه پخش شد و چندین مورد عملیات نظامی سریع و منظم انجام گرفت که رژیم کمونیستی و اربابان آنها را سخت به وحشت انداخته بود که متإسفانه با پیمان شکنی بعضی از گروه های مذکور هماهنگی از هم پاشیده شد.


در تاریخ 9/1/1360 به دستور استاد مصباح، یارانش اولین پایگاه نظامی و فرهنگی در کوه البرز واقع در محدوده ولسوالی چمتال، ایجاد نمودند که با فداکاری مجاهدین و همکاری مردم شریف آن منطقه به عنوان یکی از مهم ترین پایگاه های مجاهدین در شمال کشور مطرح گردید.
در همان سال شهید مصباح و همسنگرانش در کنار سایر احزاب اسلامی در ولسوالی شولگره پایگاه های نظامی و فرهنگی تأسیس نمودند.


شهید مصباح از کلیه پایگاههای صفحات شمال مرتب خبر می گرفت: از دره صوف، چهارکنت، شولگره، چمتال، بلخ، چهاربولک، دولت آباد و... در واقع ایشان یک طراح کارهای نظامی بود.
در این مدت چندین بار شهید بزرگوار در شهر مزار شریف و اطراف آن توسط نیروهای رژیم کمونیستی محاصره شد که به لطف و امدادهای غیبی الهی و شجاعت و مهارت نظامی که داشت موفق به نجات خود شد.


ایشان یک فرمانده همه بعدی بود. در میدانهای نبرد و جهاد فرمان جنگ می داد. هنگامی که بر کرسی خطابه تکیه می زد یک سخنور با درد و درک بود; در کارهای فرهنگی و عقیدتی توجه زیاد داشته او در تمام ابعاد مبارزاتی خویش، مکتبی و صددرصد اسلامی گام بر می داشت. استاد شهید مصباح مزاری باردیگر در تابستان سال 1361 بر طبق وظائف تشکیلاتی که بر عهده داشت وارد جمهوری اسلامی ایران شد. او در ایران به کارهای مبارزاتی خویش ادامه داد و همیشه در اندیشه وحدت و انسجام سرتاسری ملت مسلمان افغانستان بود. به همین جهت از جمله اولین اشخاصی بود که در راستای ایجاد وحدت گام گذاشت و با همکاری سایر شخصیت ها و ارتباط با احزاب مختلف، جبهه متحد انقلاب اسلامی افغانستان را بوجود آورد. در تشکیلات جبهه متحد وظایف و مسئولیت های مختلف را ایفا نمود از جمله مسئول نظامی، اطلاعاتی، عضوگیری، فرهنگی و...


در روزهای اخیر سال 1368 وقتی که هیئت حزب وحدت از داخل کشور به جهت انحلال و ادغام دفاتر احزاب به جمهوری اسلامی ایران آمد شهید مصباح در پاکستان بود.
او در ضمن انتشار چندین اطلاعیه و بیانیه مفصل، از آینده وحدت ابراز نگرانی نمود. ایشان عقیده داشت که باید ملت ما به یک وحدت کامل و همه جانبه در بین نیروهایی که در طول چندین سال با همدیگر اختلاف داشتند دست یابد که وحدت فکری و عقیدتی باشد نه سیاسی و احساساتی که روزی دچار اختلاف شوند و تجربه تلخ گذشته تکرار شود. او عقیده داشت که حزب وحدت مسیر طبیعی خود را پشت سرنگذاشته است و به وسیله افراد معدودی که از جو وحدت خواهی و صلح دوستی مردم سوء استفاده می کنند، به وجود آمده است. او از همان زمان پیش بینی نمود که دیریا زود این تشکیلات از هم خواهد پاشید.
وی در همین حال با توجه به مصالح مردم جهت استحکام بخشیدن حزب وحدت به دعوت هیئت آن پاسخ مثبت داد. از تمام خواست های مشروع خود گذشت عضویت شورای مرکزی حزب وحدت را پذیرفت. در اولین کنگره حزب وحدت اسلامی در بامیان، ایشان غیاباٌ به عنوان مسئول نیروهای امنیتی حزب در بامیان انتخاب شد.


هنگامی که جهاد پیروز شد ایشان از اولین کسانی بود که وارد کابل گردید.
در اولین جلسه رسمی حزب وحدت در شهر کابل،مسئولیت نیروهای امنیتی وحدت در کابل به عهده این شهید گذاشته شد.


حدود چهل روز، وی این وظیفه را عهده دار بود و در دو جنگ اول در کابل حضور داشت.
روز 23/4/1371 ایشان همراه جمعی از یارانش عازم زادگاهش مزار شریف شد که مورد استقبال بی نظیر مردم و مسئولین احزاب و شخصیت های نظامی و ملکی شهر مزار شریف قرار گرفت.


استاد شهید مصباح با سعی و تلاش، کارهای فرهنگی، اجتماعی و هماهنگی نیروهای نظامی را شروع نمود. یک مورد از خدمات اجتماعی ایشان این است که حدود یک هزار و ششصد (1600) جریب زمین را با طرح و نقشه بلدیه(شهرداری) مزار شریف در منطقه دهدادی برای مردم توزیع نمود.


استاد شهید علاوه بر عضویت شورای مرکزی مدت 10 ماه مسئولیت کمیسیون فرهنگی حزب وحدت در صفحات شمال را عهده دار بود.


در تعیینات اخیر حزب وحدت ایشان مسئولیت ریاست شورای فرهنگی حزب وحدت در ولایت بلخ را عهده دار شد. در رابطه با کارهای فرهنگی و عقیدتی، فعالیت های چشم گیری انجام داد. مدتها ایشان در تلویزیون شهر مزار شریف درس اعتقادی می گفت و در چندین پایگاه فرهنگی شهر از جمله دانشگاه، مکتب لیسه اختر، و دارالمعلمین، مسائل عقیدتی و اسلامی را تدریس می نمود. او صاحب نظر بود، خط فکری سالم انقلابی داشت و نمی خواست از اصول اولیه انقلاب عدول شود. با انحراف فکری و خیانت ها همیشه در ستیز بود. هیچگاه حاضر نشد بر سر مناصب و چوکی دنیا معامله نموده و به اعتقاد اسلامی و خط فکری مکتبی خود پشت نماید.


از همه چیز چشم پوشید ولی طرفدار پیاده کردن ارزشهای اسلامی در جامعه بود. به همین جهت بود که دشمنان قسم خورده ملت وجود همچون شخصیتی که پایگاه مردمی و نفوذ قوی در دلهای مبارزین داشت را تحمل نکنند و ناجوانمردانه اقدام به از بین بردن این عزیز نمایند و در عصر روز 9/11/1373 او را هنگام بازگشت به منزل با هفت از تن از یارانشان به شهادت رساندند.


شاید در کوچه های خاکی کابل به یکباره خود را در مسیر موترهای متعدد همراهان یکی از مسئولین دولتی یافته باشید که احتمالا به سرعت به گوشه ای خزیده اید.
موترها با شیشه های سیاه به خرابه های کابل فخر فروخته اند و با سرعت برق از کنار شما گذشته اند.


اینجا شما مانده اید و چشم های حسرت بار مردمی که لحظه ای از سختی های زندگی در پایتخت خراب شده شان فارغ نشده اند. شما مانده اید در غبار غلیظ شکوه مجاهد نمای دیروز و یا آقایان تکنوکرات غرب رفته و متمدن!


سال هایی را بیاد داریم که آتش شعارها و فریادها از میان جامعه زبانه می کشید و انقلاب به مانند آتشفشانی سهمگین در افغانستان به فوران افتاده بود.
مدتی گذشت، شعارها، فریادها، آرمان ها و همه آن چیزهایی که در گرماگرم جنگ و مبارزه ما را به پیش می برد، در اختیار منافع عده ای قرار گرفت که از همه آن ارزش ها و مرام ها بیگانه بودند.
گفتارها تغییر کرد و اندیشه ها در قالب های نوقرار گرفت. قالب های نوی که کمتر در خدمت منافع مردم بلکه بیشتر برای ادامه بازی های سیاسی طرح شد.


ولی عده ای با بر طبق اخلاص گذاشتن آنچه در دل و زبان داشتند، عاشقانه به میدان مبارزه شتافتند و هیچگاه به بهانه نو شدن شرایط و تغییر اندیشه ها از گفتارهای خود گامی به عقب نگذاشتند. آنان جان را بر سر گفتار، آرمان ها و پیمان هایشان گذاشته بودند و اکنون کسی از آنها یاد نمی کند.


اگر من به شهید سیدعلی اکبر مصباح، مبارز مردی از خطه های شمال افغانستان – اشاره کنم، شاید به نظر نوعی قهرمان پرستی و اغراق بیاید. چیزی که در افغانستان در خدمت ناکسان قرار گرفته و آن عده ای که از خون گرم جوانان این وطن تغذیه کرده اند، عده ای که مسئول عمده بدبختی ها بوده اند و با عنوان شهید تقدیس شده و به ناحق دارای القابی مقدس شده اند.


ولی او مبارزی بود که هیچگاه به دام تجملات دنیوی تن در نداد و در سرزمین فقیر افغانستان، زندگی اشرافی و سرشار از آسودگی نساخت.


بیایید توجه کنید به آن عده از مدعیان مبارزه و سیاست که در ابتدای کار هیچ نداشته اند ولی امروز داراییهای آنها از حساب خارج است. از قریه ها برخاستند ولی امروز زندگی آنها برای افرادی از جوامع مرفه دنیا نیز مانند یک رؤیاست. در حالیکه مردم عادی در زیر بار خرد کننده فقر و فشارهای اقتصادی به سبک بدوی ترین جوامع تاریخ زندگی می کنند، مسئولین حکومتی شان میلیون ها دلار را به تجملات تخصیص داده اند.


سید علی اکبر مصباح از هر فرصتی برای بسیج مردم در جهت مبارزه با اشغالگران و کار در زمینه ایجاد انگیزه برای زندگی مؤثر و سرشار از افتخار توده ها استفاده می کرد. او در این راه مانند یک سرباز واقعی وطن و یک انسان آرمانگرا و فرا رفته از خویشتن از تمامی منافع شخصی خود می گذشت.


ولی امروز بسیاری از مسئولین چشم به عواید خارجی دوخته اند و برای حیف و میل و بعد سرازیر کردن آنها به حساب های شخصی خود برنامه ها دارند. بعد از هزینه شدن میلیاردها دلار برای بازسازی افغانستان طی دو سال های اخیر چند پروژه بنیادی و مهم در این کشور راه اندازی شده است؟ چرا روند فساد اداری و رشوه با وجود برنامه اصلاحات اداری نه تنها کمتر نشده بلکه افزایش یافته است؟ چرا زندگی مإمورین دولتی و حقوق بگیران دولت نه تنها بهتر نشده بلکه بسیار بدتر و سخت تر شده است؟


مصباح در اطراف و در جمع یاران خود هیچ یک از اقوام و بستگان نزدیک خود را نداشت.
برای او یک مبارز همفکر، برادر بود و یک انسان عادی، صاحب حقی که این حق، مصباح را به مبارزه وادار میکرد.


به نظر او آزادی، افتخارو استقلال برازنده هر شهروند افغانستان بود و این برازندگی چونان حقی سنگین بر گردن مصباح او را از سنین جوانی به میدان های سخت مبارزه کشانده بود.
چرا اکنون وابستکان وزرا و صاحبان قدرت در اخذ امتیازات اولویت دارند و چرا پدیده خویش خوری در جامعه افغانستان اینچنین بی سابقه رواج یافته است؟


جریان سهمگین انقلاب با آزمونی سخت که اعطای جان و ایفای وظیفه در برابرش آسان می نمود، مردان و زنانی را به کام کشید که خالصانه کردار و گفتارشان یکی بود و آنچه در دل داشتند بر زبان جاری می کردند.


مصباح از قافله ساران این مردم بود که در کاروانی از عشاق آهسته آهسته رفتند و تن به امواج خون زدند.


چرا امروز مسئولین و صاحبان قدرت سخنانی به زبان می آورند که روزی آنها را نفی می کردند. چرا آنان روزی بر روی یکدیگر آتش می ریختند و فرمان قتل یکدیگر را می دادند، ولی امروز وانمود به دوستی و صداقت می کنند و همدیگر را به آغوش می کشند.
نمی خواهم سخن را به درازا بکشم، ولی در مقایسه با آنچه امروز می گذرد، قهرمانی چون مصباح را می ستایم و تا سال ها خواهم ستود. می ستایم او را که از سرمایه های مردم و خون جوانان وطن برای خود کاخ نساخت.


می ستایم او را که در موترهای سنگین و گران قیمت خود را در پشت شیشه های سیاه از نظر مردم پنهان نکرد و محافظینش مردم را به بهانه گذر کردن عالیجناب از فلان سرک، تحقیر ننمود.
می ستایم او را که برای منصب و مقام دروغ نگفت، معامله نکرد و به زد و بند سیاسی نپرداخت.
می ستایم او را که برای حفظ قدرت به هیچ ابرقدرتی سرخم نکرد و مرگ باعزت را در برابر زندگی خفت بار و سرشار از تحقیر تحت حمایت اربابان فرامرزی، عاشقانه به آغوش کشید.
او را خواهم ستود و امید خواهم برد که روزی خاک مذلت را در چشمان قدرت پرستان، سیاست بازان و آنانیکه غرور ملت افغانستان را شکستند ببینم.


یاد و خاطره آن شهید و هفت تن از یارانش که در عصر روز نهم برج دلو سال 1373 توسط کمین گروهی از خفشانان شب پرست، در نزدیکی منزلش مورد آماج گلوله های کین آلود منافقین کوردل گردید.

منبع:شبکه افغانستان قلب آسیا

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد