پیام دایکندی

دایکندی یعنی سرزمین دلیر مردان

پیام دایکندی

دایکندی یعنی سرزمین دلیر مردان

نگاهی به سرزمین هزاره جات

هزاره جات یا هزارستان از دیدگاه و نظر مورخین

نویسنده: محمد عوض نبی زاده


افغانستان کشوریست که اقوام و قبایل مختلف در آن زندگی مینمایند و هر کدام آنان دارای هویت تاریخی و فرهنگ غنی مختص به خود میباشند از آن میان در باره مردم هزاره از طرف رژیم های استبدادی تلاش صورت گرفته است تا هویت تاریخی و فرهنگی آن در پرده ابهام و تاریکی قرار داده شود و با این مردم برخورد همرا با تبعیض و تعصب برای مدت چندین قرن بعمل آمده و به صفت شهروندان درجه دوم با ایشان برخورد شده اند.

بی مورد نخواهد بود که بر گوشه از زوایای تاریک و نامکشوف هویت تاریخی و فرهنگی مردم هزاره از دیدگاه و نظر مورخین جهان و کشور مان روشنی انداخته شود.

هزاره جات سرزمین پوشیده از کوه ها و صخره های بلند و عظیم است که عظمتش نه تنها طبیعت کوهستانی آن است بلکه در پشتکار و اراده مردم آبدیده- قدامت تاریخی این سرزمین اسطوره در برابر تهاجمات مهاجمان بوده است. ساکنان صبور و مقاوم هزاره جات یا هزارستان تنها مردمی است که با غول های وحشی سردی و برودت، برف و باران از یک سو و از سوی دیگر با فشار و اختناق، فقر، گرسنگی و بی نوائی دست و پنجه نرم نموده اند و بارهای از مشکلات و بدبختی را بر فراز قلل و در اعماق دشت ها و دره های عمیق و باریک این خطه باستانی بدوش میکشند و به سهولت با موانع رزم میدهند و در واقع فاتح تمام موانع و صخره های تسخیر ناپذیر دوران خویش هستند. هزاره جات سرزمین باستانی و تاریخی است، وقتی نامی از این خطه تاریخی می بریم همه به یاد شهر غلغله، شهر ضحاک، بند امیر و از همه مهمتر مجسمه های بزرگ صلصال و شمامه می افتند.

موقعیت هزاره جات در جهان معاصر در بخشی از کوهستانی ترین ساحه کره زمین و از چشم انداز زمانی در تحتانی ترین پله تاریخی روی خط تصادم امواج طوفان زا و حادثه خیز اجتماعی و سیاسی قرار گرفته است اما این منطقه روزگاری با گذشتن راه ابریشم تمدن شرق و غرب را باهم وصل میکرد.

در گذشته های دور هزاره جات کنونی بنام های زیر یاد شده است: به گفته (بلیو) غرمارث که این نام در کتاب مقدس نیز آمده است، به قول مرحوم غبار نویسندگان افغانستان در مسیر تاریخ، قریب ۵۰۰۰ سال پیش از هزاره جات بنام (ستا گید یا) نام برده شده است. شاهان هزاره جات قبل از اسلام بنام های شیران بامیان از اولاده کوشانی و یفتلی و بعداً بنام های هزار بنده، شاروریو شاران یاد میشدند که عمدتاً در دو نقطه تاریخی این سرزمین بنام های (پشین) یا افشین یکاولنگ کنونی و (سورمین) سرپل فعلی که پایتخت تابستانی و زمستانی ایشان بودند حکومت میراندند.

کنت کورت و بطلیموش مورخین عهد سکندر کبیر، فریبه جهانگرد فرانسوی، هنری فیلد کریستیاتس محقق دنمارکی و جورج راورتی، از مورخان غربی، مقدسی، مولف گمنام حدودالعالم در ۹۵۹ میلادی، ابی بکر مشهور به این فقیه، ابن خرداد در ۹۲۰ میلادی، ناصر خسرو بلخی از مورخین اسلامی و همچنان هیوان تسنگ راهب چینی از موجودیت غرج الشار، غرجه، غرجستان، شاران غرجستان و موجودیت هزاره ها در غرجستان به کرات یاد نموده اند.

حکمرانی شیران بامیان توسط غزنویان ساقط و بعد از آن غوری ها شنسبی ها، خوارزمی ها در هزاره جات حکومت کردند، با شکست خوارزم شاه شهر غلغله توسط لشکر چنگیزخان تخریب و به بامیان آسیب زیادی وارد گشت. اولاده چنگیز خان چندین قرن در بامیان و دیگر مناطق غرجستان حکومت کردند و بعداً اولاده تیمورلنگ در این ساحه تسلط یافتند و در زمان سلطان حسین یایقرا – امیر ذوالنون ارغون از طایفه ارغون از مغلان ایلخانی ایل ترخان اولین حاکم و امیر سلسله امرای ارغونیه در هزاره جات بود، وی توانست قلمرو خود را تا کابل، قندهار، سند و فراه توسعه دهد.

امرای ارغونیه مردمان دادگر، دانش پرور، هنر دوست بودند و مجموعاً از سال ۸۸۴ الی ۹۶۴ هجری قریب به هشتاد سال با سیاست و فراست حکومت کردند: امرای ارغونیه از جمله نیاکان مردم هزاره بوده است که در هزاره جات حکومت مستقل و دارای قلمرو وسیع را تشکیل و با درایت کامل اداره مینمودند.

 

هزارستان

مورخین عرب و خراسان هزاره جات را بنام های غرجستان، غرج الشار، گرستان یاد کرده اند و حدود اربعه آنرا از جانب غرب به هرات و بادغیس و از طرف شرق به کابل، از سمت شمال به جوزجان و از سوی جنوب به غزنی پیوست دانسته اند. به قول ابن حقول تاریخ دان عرب غرجستان کشور بزرگی بوده است که موسوم به مملکت غرجه یاده شده است. در اغلب کتب تاریخ عرب و خراسان هزاره جات بنام غرجستان و هزارستان یاد شده که وسعت آن خیلی از وسعت کنونی آن فراتر بود و غور، بامیان، غزنی، زابل و قسمت های از پروان و وردک را شامل میشد.

مرحوم اکادمیسین پوهاند عبدالاحمد جاوید در یکی از مقاله هایش تحت عنوان بحثی پیرامون اقوام و طوایف افغانستان مینویسد:-

طوریکه دیدیم سرزمین خلج نزدیک کابل و غزنی بوده ا ست و خلج ها در همین حدود میزیستند و هنوز در زمین داور علاقه ای بنام خلج معروف است. اما در اینکه تلفظ صحیح به فتح دوم است یا سکون آن اختلاف است. این کلمه هنوز در هند و افغانستان با سکون دوم و در ایران به فتح دوم تلفظ میگردد. اصطخری ابن حوقل و یاقوت حموی چنانکه دیدیم حرف دوم را ساکن ضبط کرده اند و اما منینی حرف اول و دوم را به فتحه نوشته و بگمان اغلب به سکون دوم درست تر می نماید. خاصه اگر بپذیریم که کلمه غلجی همان خلجی است و ریشه آنرا از غرچ بدانیم. اما بنابر عقیده بعضی اگر آنرا از شکل ترکی قلچ تصور کنیم تلفظ آن با فتح دوم خواهد بود.

عقیده نگارنده اینست که این کلمه ترکی نبوده خاصه با قلج ترکی ارتباطی ندارد و غالباً کلمه خلج شکل دیگر غرچ است. کلمه غرچه در ادبیات فارسی دری به معنای کوهی مقابل روستایی آمده و از لحاظ اتساع معنی بمعنای ساده نیز بکار رفته است. چنانچه در این دو بیتی:

 

صدو اند ساله یکی مرد غرچه                   چرا شصت و سه زیست این مرد تازی

بفریبد دلت بهر سخنی                              روستایی و غرچه رامان

 

ناصر خسرو در یکجا میگوید:

استاد بدی بپا میان شیری                           بنشسته به غرچ در بدی شاری

 

در توضیح شیر بامیان نوشته اند:

«شیر ملک آنجاست چنانکه ملک ختلان را نیز شیر ختلان، یا ختلان خدا، یا ختلان شاه گفتندی و شار عنوان ملک غور یا غرش و یا غرستان به تلفظ اوستایی غرستانه و چنانکه فردوسی غرچکان گوید.

غرجستان و یا غرچستان، فرخی گوید:

 

سپهید سپه شاه شرق ابو منصور                    فراتکین دوانی امیر غرجستان

سیاسی است مرا ورا که در ولایت آن             پلنگ رفت نیارد مگر گشاده دهان

در این دیار بهنگام شار چندین بار                    پلنگ وار نمودند غرچکان عصیان

 

فردوسی در یک مصراع از شاهنامه می سراید:

شه غرچکان بود بر سان شیر                        کجا ژنده پیل بود، آوریدی به زیر

 

غرجستان مطابق جغرافیای عرب و لایت مستقلی بوده است که در طرف غرب آن هرات و به جانب شرقش کابل و در دست شمالش مرو رود در ناحیه جنوبش غزنه بوده است و آنرا نسبت به ملکش غرچ الشار نیز میگفتند. مستقر شارگاهی در شهری مسمی به پشین یا (افشین) بوده، هنگامی در دهی از کوهستان مسمی به پلکیان و وقتی در فیروز کوه و شاید زمانی هم در بیوار دیگر از بلاد آنجا سرخث و سنجته و سورمین است، غرجستان را مملکت الجبال نیز ترجمه کرده اند.

در تاریخ تبرستان کلمه غر بمعنای کوه آمده و نظامی عروضی سمرقندی در چهار مقاله همه جا شاهان غور را که خود بیشان منسوب بود بنام ملک الجبال خوانده و یاد کرده است.

هزاره جات در دوره تسلط اسلام بنام غور و غورستان شهرت داشت که گاهی بنام هزارستان نیز باد شده است. در قدیم ترین زمان مردم هزاره در سرزمین کنونی ظهور کردند. آن زمانها مهاجرت ها بزرگ مردمان و دولت های دارای قلمرو و پهناور بوجود میامد و اکثر بزودی افول مینمودند. نیاکان هزاره های دلیر در برابر استیلا گران از استقلال خود دفاع میکردند. نه چنگیز، نه تیمور، نه بابر، و نه نادر افشار نتوانستند هزاره جات را تابع اراده خود سازند. در هیچ تاریخ نامه و روایات مردم در باره حکمروائی اجنبی ها در این سرزمین ملاحظه نشده است. هر کوه و تپه هزاره جات نمادی از شجاعت، مردانگی و پایمردی این مرز و بوم است و انسان با دیدن دره آهنگران به یاد کاوه آهنگری می افتد که چگونه در مقابل ضحاک جابر قیام کرد و او را از بین برد و شهر تاریخی غلغله آن از فداکاری آن مردم در مقابل ظلم و ستم چنگیز حکایت میکند و تندیس های بزرگ بودا فرهنگ و هنر دوستی مردم آن را به نمایش می گذارد.

هزاره جات قبل از اسلام بصورت مداوم شاهان مستقل داشتند و در دوره خراسان اسلامی نیز حکومت های مستقل بخود را دارا بودند از آغاز امپراطوری زاولی ها تا عهد غزنویان هزاره جات، شاهان مستقل و خود مختار داشته اند.

هزاره جات در تمام دوره ها بصورت مداوم حکومت های مستقل محلی مربوط به خود را داشت و تا زمان امیر عبدالرحمن این وضع ادامه یافت اما او به شیوه تبعیض آمیز هزاره جات را تجزیه و پارچه نمود.

 

بدون شک امیر عبدالرحمن سیاه ترین چهره و جابر ترین فرد در تاریخی سیاسی معاصر افغانستان است. او برای تثبیت و استحکام قدرت خویش بیشترین کشتار و بدترین جنایات را مرتکب گردید. ۶۲ فیصد جامعه هزاره به دست او قتل عام گردید. هزاره جات با تمام منابع اقتصادی، انسانی و فرهنگی آن نابود و تاراج شد و بیشترین ساحات و زمینهای حاصل خیز آن توسط لشکر امیر پس از نابودی و فرار ساکنان آن برای همیشه غضب شد. نسل کشی و بد رفتاری عبدالرحمن خان در مقابل مردم زحمتکش هزاره و آواره ساختن آنها از محل بود و باش شان و مباح ساختن تصاحب دارایی منقول شان بنام غنیمت و توزیع زمین مزروعی و علفچر آنها به فاتحین، گناه نابخشودنی و خصومت نژادی است و چگونه این زیان به بازمانده گان آن مردم جبران میگردد؟!

چنانچه که اکنون هم تنازعات و اختلافات بر سر همان علفچرها که پیامد عملکردهای زمامداران پیشین است وجود دارد.

جنون و جنایت عبدالرحمن تا آن حد بوده که از سر انسان کله منار بسازد. در کتاب “کله منارها در افغانستان” موارد متعدد از کشتار و کله منارهای که توسط امیر عبدالرحمن بنا شده ذکر گردیده است ولی عبدالرحمن در خاطراتش فقط به یکی از آنها اعتراف نموده است. در جنگهای هزاره جات “از طرف دشمن سه هزار نفر در میدان جنگ کشته شد… من حکم دادم منار از سرهای مقتولین دشمن سازند تا بقیه خائف شوند.” (تاج التواریخ ص ۳۹)

اعمال استبداد در جامعه سخت پسمانده و فاقد انتظامات مدرن افغانستان و بر خورد چندگانه به مردم از سرچشمه های متعدد آب میخورد. از جمله تبعیض قومی، نژادی، تبعیض طبقاتی، تبعیض، اعتقاد سیاسی ، دینی …وغیره

تخریب حیات و حرمت انسانی در سرزمین ما تا اعماق مناسبات اجتماعی ریشه دوانده است. احساس عدم امنیت اجتماعی در گذشته و حال بر زندگی اقشار آسیب پذیر سایه انداخته و آنها را در برابر انواع و اقسام گوناگون خشونت بی حفاظ و بی دفاع کرده است.

بی باوری به حقوق ضعفا اساس بیعدالتی در جامعه ماست. علل تاریخی بن بست های عدالتخواهی در میهن ما در نبود پیش زمینه فرهنگ انسانی مبتنی بر رعایت اعلامیه جهانی حقوق بشر و منشور سازمان ملل متحد بوده است.

در سنن اندیشه سیاسی ما چیزی بنام انسان سالاری وجود ندارد. ما در لفظ اندیشه تبعیض نژادی را محکوم کرده ایم ولی در عمل سو رفتار با هموطنان متقاوت اندیش، در نهاد وجدان ما وجود دارد. ما نه تنها در بین عقاید متفاوت همدیگر را قبول نداریم بلکه در داخل یک عقیده نامتفاوت هم همدیگر را تحمل نمی کنیم و همین روحیه عدم تساهل و مدارا از تک تک ما آدمهایی تبعیض طلب درست کرده است و برای اثبات چنین ادعایی جنگ های سی ساله اخیر بخصوص جنگهای داخلی و تنظیمی صدها برهان بدست ما میدهد.

نهادمند کردن وجدان انسانی مقدمه رفع و انواع تبعیض از جمله تبعیض سیاسی، قومی نژادی و مذهبی است، ما باید در این راه گامهای استوارتر برداریم.

 

منبع: نگارستان  http://negaristan.com/archives/579

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد